سفیران رمضان
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۶۲ *═✧❁﷽❁✧═* اگرچه اینها اخبار مصیبت باری بودند اما
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۲۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* سپاه آبادان یک توپ 106 داشت و آن را به خرمشهر فرستاد .اولین شهید 🌷خرمشهر از بچه های مسجد ؛ کاظم شریفی بود.زبانم لال نکند عراقی ها از روی جسد همه بچه های خرمشهر و آبادان گذشته و مسجد🕌 مهدی موعود را که اولین ستاد امداد رسانی به جبهه ی خرمشهر بود صاف کرده اند تا توانسته اند خرمشهر را بگیرند .چقدر از بچه ها همان روزهای اول جنگ📛 گم شدند و هرچه دنبال آنها گشتیم بی فایده بود؛چقدر دنبال علی نجاتی و علی اسلامی نسب و عبدالرضا اسکندری گشتیم اما هیچ خبری نبود❌ سلول تنگ و تاریک ما ،ماتمکده شده بود.پس بذل و بخشش های دشمن بی سبب نبود و آن تخم مرغ🥚 اضافی و هواخوری و دکتر استرسی ... معنای دیگر داشت. اینها نشانه های پیروزی و خوشحالی دشمن بود😔کاش ما را آنقدر گرسنگی می دادند که می مردیم .کاش مرا برای مداوا به درمانگاه نمی بردند❌کاش همیشه درسلول می ماندیم و اصلا هوا نمی خوردیم تا خفه شویم .کاش در این مصیبت بزرگ کسی با ما همدردی می کرد.کاش کسی خودش را شریک غم😢 می دانست.کاش می توانستیم این مصیبت رابا کسی تقسیم کنیم تا سهم ما کمتر شود. با همه ی سنگینی این مصیبت و اندوه نمی خواستیم بعثی ها متوجه حزن😔 ما شوند.مسیر روزمرگی را همچنان ادامه می دادیم. آن روزها برای شهید🌷 بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش شبانه روز نماز📿 و قرآن می خواندیم.دو طرف سلول بی سرو صدا بود.از دیوار هیچ طرفی صدایی در نمی آمد🚫هرچه به دیوار ضربه می زدیم پانزده،بیست و هفت ،یک ،بیست و هشت ،یعنی « سلام ✋» دریغ از یک ضربه که معنی خشم و عصبانیت بدهد و بتواند ما را به سوی دیگر پرتاب کند.هر دو طرف سلول هایمان خالی بود. پاییز🍂 گذشت.با آمدن زمستان دوم ،صدای زوزه های باد که شبیه فریادهای اعتراض✊ انقلابیون بود،ما را متوجه دیوار رو به خیابان کرد. روزهای که در قبر می خوابیدم😴 تا از هر چه تعلق خاطر است آزاد شوم و حالا در درس عملی رها شدن از دنیا 🌎ما چه نمره ای می گرفتیم!حالا ما از تمام دنیا رها شده بودیم !اما قانع و امیدوار بودیم. بلافاصله بعداز وارسی های اولیه می خواستیم همسایه ها را بشناسیم به این امید که همان همسایه های قبلی باشند.به دیوار ضربه زدیم.پانزده ،بیست و هفت،یک ،بیست و هشت ،«سلام» ،بلافاصله جواب دادند:سلام ✋خواهرها خوش آمدید .دوباره ضربه زدند: -زن با یک دست گهواره و با دست دیگر دنیا🌎 را تکان می دهد.جمله آشنابود.آره همسایه های خودمان بودند؛دکترها 👨‍🔬و آن طرف هم در سلول کناری مهندس ها ساکن بودند. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️