در نگاه عباس، کوهها بلند بودند و جنگلهای سرسبز. صدای عباس از رادیو به گوش میرسید:
- آقای نادری پایین را نگاه کن! درست مثل بهشت می ماند!
سپس آهی کشید و ادامه داد:
- خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم جنگ تبدیل کردهاند.
سرهنگ نادری ساکت بود، چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد او این مصراع را از تعزیه مسلم زمزمه میکرد:
- «مسلم سلامت میکند یا حسین!»
و ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است، به همین خاطر با صدای نرم و آرامی گفت:
«اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْک ....»
و آخرین حرف ناتمام ماند...
گفته بودند بیا مکه... گفته بود شما بروید.. تا روز عید قربان خودم را میرسانم... عباس خودش را رسانده بود...
#سحر_شهریاری
#هوالشهـــــــیداینجاست 👇🌱
@saharshahriary