📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسند:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۳۹ و همه آنها که پرهیز مى کردند یا مالحظه یا وحشت از کشتن حسین ، به او حمله برند و هر کدام زخمى بر زخمهاى او بیفزایند. بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد. بگذار آن دیگرى که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد. بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش حسین را به خاك بیندازد. بگذار خولى بن یزید اصبحى ، به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود، به خاك بیفتد و عتاب و ناسازگارى شمر را تحمل کند. بگذار... نگاه کن ! حسین به کجا مى نگرد؟ رد نگاه او... آرى به خیمه ها بر مى گردد، واى ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند. از اعماق جگر فریاد بزن : ))حسین هنوز زنده است نامرد مردمان !(( اما نفرین نکن ! حسین ، خود از زمین خیز برمى دارد و تن مجروح را به دست یله مى دهد و با صالبتى زخم خورده فریاد مى کشد: ))واى بر شما اى پیروان ال ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمى ترسید الاقل مرد باشید.(( این فریاد، دل ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: ))دست بردارید از خیمه ها.(( و همه پا پس مى کشند از خیمه ها و به حسین مى پردازند. حسین دوست دارد به تو بگوید: ))خواهرم به خیمه برگرد.(( اما حنجره اش دیگر یارى نمى کند. و تو دوست دارى کالم نگفته اش را اطاعت کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد. مى دانستى که کربالیى هست ، مى دانستى که عاشورایى خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. اما هرگز گمان نمى کردى که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمى کردى که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد. شهادت ندیده نبودى . مادرت عصمت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند. چشمت با زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در پهلو و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه قساوت تا این حد، گسترده باشد. تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران کرد که بالتشبیه شکل خارپشت به خود بگیرد. مى دانستى که روزى سخت تر از روز اباعبداهلل نیست . این را از پدرت ، مادرت و از خود خدا شنیده بودى اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر. اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این عظمت در عالم اتفاق بیفتد و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که ))چرا آسمان بر زمین نمى آید و چرا کوهها تکه تکه نمى شوند...(( مبادا که این سؤ ال و حیرت ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'