✳️ صلى الله عليه و آله‏ قسمت 3 🔴 چون مجلس ازداوج با شركت بزرگان طرفين بر پا شد حضرت ابوطالب جهت خواستگارى، خطبه زير را خواند: «سپاس خداوندى را كه ما را از ذريّه ابراهيم و فرزند زادگان اسماعيل قرار داد ما را از اركان مَعَد و عناصر اصلى قبيله مُضَر و پاسداران خانه خود و خدمت‏گزاران حرم خويش شرافت داد و براى ما خانه‏اى اختيار فرمود كه همگان به سوى آن مى‏آيند و آن حرم امن است، سپاس بر او كه حكومت بر اين منطقه را به ما عنايت كرد. همانا برادرزاده‏ام محمّد صلى الله عليه و آله با هيچ مردى مقابله نمى‏شود، مگر اين كه سنگين‏تر و برتر است و اگر هم از نظر مال دنيا فقير باشد مهم نيست كه مال سايه زود گذر و چيزى است كه دست به دست مى‏شود. محمّد صلى الله عليه و آله را خوب شناخته‏ايد و قرابت او را مى‏دانيد، خديجه دختر خويلد را خواستگارى مى‏كند و كابين او را آنچه مربوط به حال و آينده است از مال من داده؛ سوگند به خدا كه از اين پس خبر او بزرگ و گران قدر خواهد بود». خديجه بانويى عفيف و مهربان و صميمى بود، زنى هوشيار و دانا بود، به محمّد صلى الله عليه و آله گفته بود دوستت دارم؛ و راست گفته بود. اين زن در اين ازدواج، مقام اجتماعى خود را تا همسرى با يك جوان كه به محمّد يتيم مشهور بود به پايين كشيد، ولى خودش مى‏دانست كه مقام معنويش را در سايه محمّد تا عرش برين بالا برده است. زن‏هاى متشخّص و متفرعن قريش، ديگر با وى معاشرت نمى‏كردند، دخترانى كه شب و روز دور برش همچون منظومه شمسى مى‏چرخيدند نظام خود را گسسته و پريشان و پراكنده شده بودند، امّا از اين لحاظ يك ذرّه هم دلتنگ و مكدّر نبود. اين زن آن قدر، روشنفكر و كار آزموده بود كه همچون وزيرى مدبّر و با تدبير طرف مشورت امين قرار مى‏گرفت. وى تنها زنى بود كه توانست در زندگى محمّد چنين مقامى را دريابد. وى نزديك به چهل ميليون سكّه طلا از ثروت خود را در راه محمّد و عقيده و ايمان و فرهنگ او خرج كرد. او تا زنده بود تنها همسر پيغمبر بود و پس از مرگش اين احترام و شرف به يك عشق آسمانى عوض شده بود. پيغمبر خديجه را پس مرگش، همانند زمان حياتش عاشقانه دوست مى‏داشت عاشقانه از وى ياد مى‏كرد تا آن جا كه چند بار عايشه را به سخنان نيش‏دار وادار كرد. عايشه مى‏گويد: گوسپندى را سر بريده بوديم، رسول اكرم براى دوستان كهنسال خديجه از اين گوسپند چند سهم مقرّر فرمود و چنان صميمانه از خديجه ياد كرد كه حسّ حسادت من سخت به هيجان در آمد: يا رسول اللَّه! فكر مى‏كنم كه تو در اين دنيا جز خديجه هيچ زنى را زن نمى‏شمارى! پيامبر در جوابم سكوت كرد و اين سكوت تصديق منش، آتش به جانم زد، گفتم: يا رسول اللَّه! بس نيست كه اين همه از يك پيره زن سپيد مو ياد مى‏كنى؟ خدا را سپاس گوى كه پس از مرگش دختران جوان بهره‏ات ساخته. احساس كردم كه رسول خدا خشمناك شد، آن وريد آبى گون كه ميان دو ابرويش قرار داشت پر شد و برجسته گرديد و فرمود: «خوب است بس كنى عايشه، در آن روزگار كه خديجه دوستم داشت كسى دوست و يارم نبود؛ در آن روزگار كه او به نبوّت من تصديق كرد همه تكذيبم كردند؛ در آن روزگار كه سخت بينوا و تهيدست بودم ثروت گزافش به اختيارم افتاد و بالاتر از همه فاطمه از وى به يادگار مانده است. خديجه كبرى‏ تا زنده بود براى پيامبر يارى راستين و تكيه گاهى عظيم بود؛ پيامبر در هر مصيبت و رنجى كه از كفّار و مشركان مى‏ديد، با ملاقات با خديجه، دل روشن مى‏داشت و رفع غم و غصّه مى‏نمود. 👈 ادامه دارد ..... ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏2، ص: 178 دعای 🆔 @sahife2