و الکاظمین الغیظ....
( داستانی از امام سجاد (علیه السلام) )
روزى امام سجّاد (علیه السلام) در جمع عده اى از دوستان و ياران خود نشسته بود، كه يكى از خويشان آن حضرت ، به نام حسن بن حسن وارد شد. و چون نزديك حضرت قرار گرفت ، زبان به دشنام و بدگويى به آن حضرت باز كرد؛ و امام (علیه السلام) سكوت نمود و هيچ عكس العملى در مقابل آن مرد بى خرد نشان نداد تا آن كه آن مرد بد زبان آنچه خواست به حضرت گفت و سپس از مجلس بيرون رفت . آن گاه ، امام سجّاد (علیه السلام) به حاضرين در جلسه خطاب نمود و فرمود: دوست دارم هر كه مايل باشد با يكديگر نزد آن مرد برويم تا پاسخ مرا در مقابل بد رفتارى او بشنود.
افراد گفتند: يابن رسول اللّه (علیه السلام)! ما همگى دوست داريم كه همراه شما باشيم و آنچه لازم باشد به او بگوييم و از شما حمايت كنيم. سپس حضرت كفش هاى خود را پوشيد و به همراه دوستان خود حركت كرد و آن ها را با اين آيه شريفه قرآن نصيحت نمود:والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحبّ المحسنين (آیه ۱۳۴ سوره آل عمران)
وقتى به منزل آن مرد رسيدند، حضرت يكى از همراهان را صدا كرد و فرمود: به او بگوئيد كه علىّ بن الحسين آمده است . چون مرد بد زبان شنيد كه آن حضرت درب منزل او آمده است، با خود گفت : او آمده است تا تلافى كند و جسارت هاى مرا پاسخ گويد.
پس هنگامى كه آن مرد درب خانه را گشود و از خانه خارج گشت، حضرت به او فرمود: اى برادر! تو نزد من آمدى و به من نسبت هائى دادى و چنين و چنان گفتى ، اگر آنچه را كه به من نسبت دادى در من وجود دارد، پس از خداوند متعال مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه را كه گفتى ، در من نيست و تهمت بوده باشد از خداوند مى خواهم كه تو را بيامرزد.
چون آن مرد چنين اخلاق حسنه اى را از امام زين العابدين (علیه السلام) مشاهده كرد، حضرت را در آغوش گرفته و بوسيد و ضمن عذرخواهى گفت : اى سرورم ! آنچه را كه به شما گفتم، تهمت بود ومن خود سزاوار آن حرف ها هستم ، مرا ببخش.
** ارشاد شيخ مفيد: ص 145، اعيان الشّيعة : ج 1، ص 433
@sahife2