مهدی:نه زهرا اون نیست الان به ۱۱۰ خبر میدم محمد: نمیتواد بیا بریم جلسه بعدش ماهم میریم مهدی:باشه بریم _از پله های راهرو رفتم بالا و به اتق جلسه رسیدیم همه بچه های دانشگاه اونجا بودن بعصی هاشون با پدرشون بعصی هاشون با همسر هاشون خیلی حس خوبی داشتم که با مهدی میخواییم بریم مسافرت مهدی: زری کجایی بیا بشین _باشه ،نشستیم روی صندلی یه آقایی در مورد سفر حرف زد چه شرایطی داشت کجا میریم و... تقریبا نزدیک ۲ ساعت اونجا بودیم که ساعت ۴ تموم شد و به راه افتادیم بریم خونه نرگس:محمد پس فردا میریم درسته؟ محمد:بله پس فردا میریم _بعد از نیم ساعت من و نرگس پیاده شدیم و رفتیم اون رفت خونشون و منم رفتم خونه نرگس: بیا بریم خونه ما هیچ کس نیست _دستت درد نکنه نرگس خستم برم یکم استراحت کنم تو بیا بریم خونه ما نرگس: نه مرسی گلم اگه حوصله ات سر رف بیا خونمون دیگه نزدیک هم هستیم _ باشه توهم بیا حالا من باتو کار دارم _نرگس:باشه فعلا _فعلا، وارو حیاطمون شدم و رفتم داخل راهرو مامان خونه نبود به نظرم رفته بود خونه مامان جون اینا از پله ها رفتم اتاقم و لباس هام رو عوض کردن و دراز کشیدم روی تختم و خوابیدم و چند ساعت بود خوابیده بودم که در اتاقم به صدا در اومد مهدی: خوابیدی فکر کردم داری وسایل هاتو جمع میکنی _اره خسته بودم میخواستم یکم استراحت کنم، به مامان گفتی ؟ مهدی:بله عزیزم گفتم قبول کرد _باشه مس منم پاشم یه جیز بخورم برم چمدان رو در بیارم بعد مهدی:باش من رفتم کاری داشتی بگو _باش ممنون ، داشتم وسایل هامو برمی‌داشتم که نرگس زد و با گریه حرف می‌زد که کلی نگران شدم ادامه دارد و...... نویسنده:آیسان بانو کپی:با ذکر نویسنده حلاله