شهداچقدرهواے دیگران رو داشتن!
غم و غصهدیگرانرومیخوردن..
شهیدمصطفیچمرانوقتی از جایی رد میشدومیدیدبارونشدیدیمیباره و ادمی بی پناه زیر بارون میدید که سرپناه و خونه نداره
میگه اونشب نتونستم برم جای گرم!زیر سقف!
نتونستم برم خونه استراحت کنم!
احساس کردم باید کناراون توسرمابمونم:)
بچه هایی که احساس مسئولیت میکردن نسبت به اطرافیانشون،نمیتونستن راحت ردشن از ادما!
نمیتونستن شاهد درد و سختیای ادماباشن و تنهاشون بزارن!