🍃حقیقت زندگی خوش به حال منتظران تو! مزۀ زندگی را می‌فهمند! ما که هر چه قدر نفس کشیدیم طعم زندگی را نچشیدیم. بارها گفته‌ام که همیشه می‌ترسم پیش از آن که زندگی کنم، بمیرم. کسانی از مرگ می‌ترسند که زندگی نکرده‌اند. اینها از مرگی به مرگ دیگر منتقل می‌شوند وقتی مرگ اوّل وحشتناک است معلوم است که مرگ دوم چقدر رعب‌نگیز است. آنها که اوّل زندگی می‌کنند و بعداً می‌میرند مرگ برایشان ورود به یک زندگی برتر است و وقتی زندگی اوّل،‌ برایشان شیرین است معلوم است که زندگی دوم شیرین‌تر است. من از مرگ می‌ترسم پس معلوم است زندگی نکرده‌ام. زندگی را به من بچشان تا این قدر از مرگ نترسم. باز هم رسیدم به انتظار تو من برای نهراسیدن از مرگ باید هر چه زودتر منتظر تو شوم و برای منتظر تو شدن باید دلم را از هر چه محبّت غیر توست پاک کنم. آقا! من آبرویم را خیلی دوست دارم. بارها روزگار به من ثابت کرده حاضرم دینم را بدهم، آبرویم را نه. هر چه دلت بخواهد توجیه روی توجیه بلدم تا محبّتی را که به آبرویم دارم طوری نگاه کنم که از سر و رویش دین و خدا ببارد امّا وقتی خوب نگاه می‌کنم به این محبّت می‌بینم روزی اگر بین تو و این آبرو مخیّر شوم ... چه قدر بد که باید بگویم آبرو را انتخاب می‌کنم؛ تو را نه. باید چه کار کرد برای کندن ریشۀ محبّت این آبرو. آبرویی که بر تو ترجیح داده شود مایۀ بی‌آبرویی در نزد خداست. چرا آن آبرو را می‌بینم، این بی‌‌آبرویی را نه؟ تو اگر بیایی شاید اوّلین سرمایه‌ای که از من بخواهی، آبرویم باشد اگر تو آبرویم را خواستی و من دو دستی آن را چسبیدم باید چه خاکی به سر بریزم؟ فکری به حالم کن آقا! حال و روزم خراب است. زباله‌دان دلم آلوده‌تر از آنی است که فکر می‌کردم این زباله‌دان هر چیزی بشود منتظر تو نخواهد شد. تا دلم زباله‌دان است، طعم زندگی را نخواهم چشید. راضی نشو بدون زندگی مرگم فرا برسد. شبت بخیر حقیقت زندگی!