حقیقت ناب
🍃آشناترین گاهی احساس می‌کنم آدم‌ها به خاطر دنیایشان مرا می‌خواهند. هر چه قدر از این آدم‌ها بیشتر دور و برم جمع می‌شوند بیشتر احساس تنهایی می‌کنم. حتّی یکی از این آدم‌ها نتوانسته برای لحظه‌ای مرا از تنهایی بیرون بیاورد. چه قدر غریبه‌اند آنهایی که دنیایشان را در کنار آدم جستجو می‌کنند. اینها فرزند دلبند هم که باشند حسابی دل را می‌زنند. بخیل نیستم، خودت می‌دانی. ولی سخت است آدم، کسانی را در کنار خویش تحمّل کند که به خاطر دنیا او را تاب می‌آورند. بگذار کمی فکر کنم در بارۀ‌ تو. می‌خواهم ببینم کسانی که سنگ تو را به سینه می‌زنند دنبال چه می‌گردند؟ تو اگر کاری به دنیای مردم نداشتی چند نفر نامت را صدا می‌زدند؟ اصلاً مرا با دیگران چه کار؟ خودم برای چه به دنبال تو هستم؟ اگر روزی بفهمم که با تو بودن، آبادی دنیای مرا آباد نمی‌کند چند قدم به دنبالت می‌آیم؟ حالا اگر با تو بودن، دنیایم را به هم بریزد، چه؟ پاسخ این سؤال‌ها بماند امّا آقا! بمیرم برای تو! چه قدر ما برایت غریبه‌ایم! کمی دیگر تاب بیاور این تنهایی را قول می‌دهیم با تو آشنا شویم. شبت بخیر آشناترین!