بذار بگم مهران دهانش را باز کرد. میثم گفت:«هیس، هیچی نگو.» مهران ابروهایش را توی هم کرد. دوباره دهانش را باز کرد. میثم داد زد:«گفتی، نگفتیا» مادر ابروهایش را بالا برد:«میثم مادر! چرا داداشت رو اذیت می‌کنی؟ بذار ببینم چی می‌خواد بگه.» میثم به مادر نگاه کرد:«می‌دونم چی می‌خواد بگه مامان جان. می‌خواد حرفی رو که از برنامه‌ی تلویزیون یاد گرفته رو بگه. خیلی هم حرف بی‌معنی و بدیه.» مادر به مهران نگاه کرد:«اره مامان؟» مهران شانه‌هایش را بالا انداخت:«خواستم به میثم بگم، کتابی که لب پنجره گذاشته بودی رو باد انداخت تو کوچه.» 🌼 پيغمبر (ص) فرمود: هر كه كلام زشتى را بشنود و آن را انتشار دهد مانند كسى است كه آن را انجام داده، و هم چنين افشاكننده كلام خوب مانند انجام دهنده آن است. @salam1404』 🌱