~°• به نام خدا seyyed aliasghar abdollahzadeh: چند خطی درباره‌ی 📚 آرزوهای بزرگ، چارلز دیکنز روزی پسر بچه‌ای یازده ساله کتاب‌های ارزان قیمت و محبوبش را فروخت با این آرزو که پدر بدهکارش زندانی نشود، اما پدرش به زندان افتاد و چارلز یازده ساله تحصیل را رها کرد و در کارخانه واکس سازی مشغول به کار شد. چارلز دیکنز در همان روز، معنای از دست رفتن آرزو را فهمید. شاید وقتی که چارلز دیکنز از گرسنگی «پیپ» می‌گفت، یاد روزی افتاد که مادر و دیگر اعضای خانواده‌اش هم به زندان افتادند و چارلز گرسنه در «کاونت گاردن» به خوراکیها خیره می‌شد. شاید وقتی از دست‌های خالی و مهربان «جو» می‌گفت، یاد پدرش می‌افتاد؛ پدری بدهکار که با دست‌های خالی چارلز را به مدرسه می‌فرستاد... آرزوهای بزرگ از اعماق وجود چارلز دیکنز حکایت می‌کند. هرچند داستان رنگ و بویی از زندگی نویسنده دارد اما هر آرزومندی «آرزوهای بزرگ» را می‌فهمد؛ گویی که قصه آرزوهای اوست. وقتی کتاب را باز می‌کنی با اتفاقاتی ساده روبه رو می‌شوی، آن قدر ساده که فکر می‌کنی پیرنگی وجود ندارد. کم‌کم آن قدر جسارت می‌کنی و اشکالاتی از پیرنگ داستان می‌گیری و آن قدر به خودت مغرور می‌شوی که خیال می‌کنی دست چارلز دیکنز را خوانده‌ای و مچ او را گرفته‌ای. اما ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی از همان دو صفحه اول در تله نویسنده افتادی و اتفاقات ساده‌ای که مغرورانه، سطحی شمردی؛ بر سرت آوار می‌شود و آرزو می‌کنی که ای کاش چنین جسارتی نمی‌کردی. چارلز دیکنز چیزی را مخفی نمی‌کند و از ابهامی مصنوعی برای نگه داشتن خواننده استفاده نمی‌کند اما مخاطب بی‌دقت را پشیمان می‌کند‌‌. مخاطب سطحی‌نگر جزئیات زیادی را زائد می‌بیند اما دیکنز با استفاده از تجربه روزنامه‌نگاری خود، از دل جزییاتی ساده، داستانش را می‌سازد. شاید همین روزنامه‌نگاری چنین توصیفات بدیع و زنده‌ای را به قلم چارلز دیکنز می‌آورد. دیکنز لایه عمیق‌تری را می‌بیند. لحظاتی که از دست دیگر نویسنده‌ها در می‌رود را به چنگ می‌آورد و به تصویر می‌کشد. با این حال، توصیفات چارلز دیکنز مخاطب را در لحظه نگه نمی‌دارد و در خدمت رساندن مفهوم داستان است. گذر زمان را با حفظ زاویه دید اول شخص، غیر مستقیم بیان می‌کند و بزرگ شدن «پیپ» در توصیفات نشان می‌دهد. گریه‌ای که در کودکی اینگونه توصیف می‌شود؛ «آستینم را به دیوار تکیه دادم، سرم را روی آن گذاشتم و گریه کردم. همچنانکه می‌گریستم، لگد به دیوار می‌کوبیدم و چنگ در مویم میزدم.» در بزرگسالی اینچنین تصویر می‌شود؛ «و این بار در درون خویش می‌گریستم، و این گریه‌ایست بس تلخ‌تر و جانگداز‌تر» توصیفات چارلز دیکنز، وصف نشدنی‌ست. چه توصیفش از آغاز روز، «...هنگامی که خورشید درحالی که می‌لرزید و می‌نالید و می‌ایستاد و چون گدائی خود را در وصله‌های ابر و پاره‌های مه پیچیده بود، سینه‌‌ مال، پیش می‌آمد» و چه توصیفش از شب، «...حاشیه‌ای از آسمان صاف و بی‌ابر مشهود بود که پهنه آن قرص بزرگ و سرخ‌فام ماه را به زحمت در خود جای می‌داد. ماه، طی چند لحظه پهنه صاف و روشن را در نوردید و در میان کوه‌های ابر ناپدید شد.» چارلز دیکنز حیوانات را با توصیفاتی درخشان، تبدیل به شخصیت‌هایی که می‌کند که باری از داستان را به دوش می‌کشند. «وقتی به سطح زرد رنگ میز، که چیزی مانند یک قارچ سیاه از میان آن رسته بود، نگریستم؛ عنکبوت‌هایی را دیدم که با پاهای خالدار و اندمهایی رنگارنگ به سوی آن می‌شتافتند یا از آن می‌گریختند؛ تو گویی حادثه بسیار مهمی در جامعه عنکبوتان رخ داده بود. همچنین می‌شنیدم که موشها پشت چوب‌ها و تخته کوبی‌های کف اطاق جولان می‌دادند، گفتی همین حادثه به مصالح آنان نیز بستگی داشت. ولی سوسک‌های سیاه به این هرج و مرج اعتنایی نداشتند و چون سالخوردگان و نزدیک بینان و کران، جلوی بخاری با احتیاط، سلانه سلانه، راه می‌رفتند و چندان علاقه‌مند نبودند که نزدیک شوند.» توصیفات دیکنز روح حیات را در اشیا می‌دمد؛ دو مجسمه‌ نیم‌تنه در اتاق جگرز، بوی زندگی می‌دهند و هربار کنشی غافلگیر کننده دارند. قدرت توصیف دیکنز، شخصیت پردازی را اوج خود می‌رساند. روزی که شخصیت «تام جونز» یک هفته ذهن چارلز ده ساله را مشغول کرده بود کسی فکرش را نمی‌کرد که او در آینده شخصیت‌هایی بسازد که تا ابد در دل خوانندگان باقی بماند. شخصیت‌هایی که هر کدامشان آن قدر ملموسند که انگار آنها را دیده‌ای. شخصیت‌های مختلف داستان که هر کدام آرزو‌‌یی دارند. آرزوهایی که می‌توانی جنس آرزویت را بین آنها پیدا کنی و عیار آرزوهایت را بسنجی. نویسنده زاویه دید اول شخص را انتخاب می‌کند تا با شخصیت «پیپ» زندگی کنی، با او قد بکشی و با او آرزو کنی؛ آرزوهایی که راه رسیدنشان را در گذشتن از خود پیدا می‌کنی، در آرزو کردن برای دیگری. .