صدای تعدادی از منافقین ازسمت دشمن شنیده میشد که بچه ها رو تحریک میکرد به تسلیم شدن . پنج روز زیر آفتاب داغ وسوزان فکه، بی آب و غذا، آتش دشمن شدید ... عطشان ، زخمی ، خونی ، بی رمق ، بی مهمات ، یکی ازنوجوان ها گفت : ما می مانیم وتا آخرین قطره خون مان مقاومت میکنیم. با تمام وجود جنگیدند . حتی تعدادی اسیر هم گرفتند. فقط مقدار آب و غذا اندک بود که به مساوات بین اسرا و مجروحین تقسیم کرد برخی اعتراض کردند: ابراهیم گفت: «اینها مهمان ما هستند وما ایرانی ها به شیوه مولا علی(ع) بامرام ومنش حیدری رفتار میکنیم.»