#سلام_برابراهیم 🌸
🌹داخل کانال (قسمت 4)
❇️بعد از گذشتن از کانال اول، باید دوباره مدتی سینه خیز بروند تا نزدیک تپه های دوقلو برسند.
❇️بعد هم باید با سرعت بروند تا به پشت تپه های دوقلو برسند. یک طرف این تپه ها در تصرف دشمن است و طرف دیگرش در دست نیرو های خودی، بچه ها باید مواظب آتش دشمن هم باشند. آن ها روی تپه ها هستند.
❇️ابراهیم این حرف ها را زد و گفت:بروید و بچه های سالم را توجیه کنید. طبق آنچه ابراهیم می گفت؛با رسیدن به این تپه ها، می شد به نجات یافتن امیدوار بود، اما طی این مسیر، تنها از کسانی بر می آمد که چالاک و سر حال باشند، نه کسانی که چهار روز نه آب و غذا خورده اند و نه توانسته اند خوب بخوابند و مضاف بر این با دشمن در سخت ترین شرایط روحی و روانی جنگیده اند.
❇️ابراهیم هم به قصد احوالپرسی و دلجویی از مجروحین از جا برخاست. به هر مجروحی که می رسید لحظاتی را در کنارش می نشست و او را نوازش می کرد و با او صحبت می نمود. من هم در کنار او بودم. ابراهیم چند پتر جلو تر به یک گروه کوچک دو نفره رسید و کنار آن ها نشست.
❇️یکی از آن ها نوجوانی کم سن و سال بود که به دیواره کانال تکیه داده بود. دیگری اما آرام بر روی پاهای رفیقش خوابیده بود ابراهیم کنارشان نشست. نوجوان به احترام ابراهیم نیم خیز شد. ابراهیم از حال رفیقش جویا شد.
❇️نوجوان خیلی آرام، اما محکم پاسخ داد: دوستم لحظاتی پیش مهمان خدا شد و بعد هم آرام آرام صورت و موهایش را نوازش داد.
❇️ابراهیم با تعجب نگاهش کرد. بعد خم شد و بر گونه های خاک گرفته و خون آلود آن شهید بوسه زد. دیگر انگار رمقی برای برخاستن نداشت. قطرات اشک از چشم ابراهیم جاری شد. بعد به آرامی پیکر شهید را برداشت و به کنار بدن های مطهر شهدا برد...
#ادامه_دارد...
@SALAMbarEbrahimm
📚برگرفته از کتاب سلام برابراهیم2