#خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خیبر
🔸↫یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم
#شهیدهمت با یه موتورتریل جلو در خونه وایساده و میگه
#سوارشو بریم .
🔹↫ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به
#کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس
#خیابون ها رو خوب ببینم
🔸↫وقتی رسیدیم از خواب پریدم .
از چند نفر پرسیدم که
#تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به
#کمکت احتیاج داره .
🔹↫هر جوری بود خودمو به اون
#آدرس رسوندم و درزدم . دررو که باز کردن دیدم یه
#پسرجوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو .
🔸↫گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟
ازش پرسیم که با
#شهیدهمت کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخوام
#خودکشی کنم .
🔹↫دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو
#خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود
#اتوبان_شهیدهمت .
🔸↫گفتم میگن شماها
#زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم . الان شما اومدید اینجا و میگید که از
#طرف شهید همت اومدید ...
#شهید_حاج_ابراهیم_همت🌷
📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند
@SALAMbarEbrahimm