#واحد_الموت...!
🌷پس از انتقالِ تنِ مجروح ما از شهر الانبار به استخبارات بغداد، ما را در سوله ای رها کردند. من نیمه بی هوش بودم و گاهی از هوش می رفتم و باز از دهانم خون به بیرون می زد که بچه ها در سوله را می زدند و فریاد می زدند: واحد الموت، واحد الموت.
🌷در این لحظات، به ظاهر یکی از پزشکان شیعه عراقی وارد شده و به بالای سر من آمده بود و پس از معاینه گفته بود: اینقدر نگویید واحد الموت، او زنده است و اگر به بهانه درمان در بیمارستان او را به بیرون انتقال دادن، معلوم نیست که هموطنتان زنده بماند.
🌷آن پزشک پس از مداوای من از سالن خارج شده و مخفیانه بدون این که سایر نیروهای عراقی بفهمند، هر روز یک شیشه شیر داخل کیفش می گذاشت و می آورد. او این شیر را کم کم به من می داد تا حالم کمی بهتر شود.
🌹خاطره اسارت علی ابو ترابی روشن
📚 كتاب "زیرکانه کمی تا قسمتی تبسم"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات