#سیره_شهدا
🌷خودش را لوس میکرد
#شهیدمهدی_باکری
🌹جلوی دیگران حتی خانواده مان ، مراقب بود بامن عادی برخورد کند، کنارم ننشیند،زیاد دور و برم نپلکد . دوتایی که بودیم ، خیلی فرق میکرد..
سربه سرم می گذاشت و حتی خودش را لوس می کرد که نازش را بکشم ❤️
اهواز معمولا تنها بودم . گاهی دوتا از دوستانم که اطراف اهواز زندگی می کردند ،می آمدند پیشم . یک شب پیشم بودند که مهدی اتفاقی رسید. مایک اتاق بیش تر نداشتیم . رفتم به خانم جعفری گفتم دوستانم شب پایین بمانند.
آن ها دوتا اتاق داشتند. حرفی نداشت . مهدی بدنش کوفته بود.
زیاد بی خوابی کشیده بود و کارهای سنگین کرده بود. می گفت :آمدم به من برسی☺️
هرچی برایش می آوردم ، بلند نمی شد بخورد
می گفت من مریضم 😐، می گذاشتم دهانش .
تاظهر فردا که رفت ، از رختخواب تکان نخورد.
من هم تا او بود ، نرفتم پایین به دوستانم سر بزنم 😶
حالا این را دست گرفته بودند که <<چه عجب 😐 یادت افتاد مهمون هم داشتی! آقامهدی آمده، دیگر مارا فراموش کردی.>>
🌹وقتی می رفت ، تا سه چهار روز شارژ بودم☺️ یاد حرف ها و کارهایش می افتادم . لباس هایش را که می شستم ، جلوی در حمام می ایستاد و عذرخواهی می کرد که وقت نکرده بشوید . وظیفه ی خودش می دانست ، مخصوصا ماه رمضان راضی نمی شد.من با زبان روزه این کار را بکنم . لباس هایش نو بود . وقتی می شستم ، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم :
🌸گل من یک نشانی بر بدن داشت
🌸یکی پیراهن کهنه به تن داشت
🌷بعد دلتنگی ها شروع می شد ، بداخلاق می شدم ، گریه می کردم😔
حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم ، عین دیوانه ها باخودم حرف میزدم...
📚نیمه پنهان ماه 6 ، صص 39_38
🌷یاد شهید با
#صلوات
🍃
@SALAMbarEbrahimm 🍃