💠چکمه بیت المال
احد بنده تعریف می کرد :« بعد از عملیات والفجر ۸ ٬ روزی تعدادی از بچه های واحد آموزش نظامی لشکر جمع شده بودیم و می خواستیم به شهر فاو برویم و آنجا را از نزدیک ببینیم . یکی از قایقرانها که از قبل ما را می شناخت ٬ قبول کرد ما را به آن طرف اروند ببرد . اسماعیل وکیل زاده ( پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی ) از نیروهای گردان حبیب نیز که جلیقه نجات هم پوشیده بود ٬ با ما همراه شد . در میانه راه قایق دچار اشکال شد و به زیر آب رفت .
هر کس شناکنان خود را به سمتی کشاند . یکی از رزمندگان بسیجی که هیکل درشتی داشت و شنا هم بلد نبود ٬ برای اینکه غرق نشود از اسماعیل آویزان شد و هر دو را آب با خود برد . با داد و فریاد ما ٬ نیروهای لشکر ۲۵ کربلا با دو قایق به کمک آمدند و ما را یکی یکی از آب بیرون کشیدند . جریان آب ٬ آن رزمنده و وکیل زاده را تا دهانه خلیج فارس کشانده بود . یکی از قایقها آنها را نیز با خود به ساحل آورد . رزمنده بسیجی از همه بیشتر آب خورده بود و حالش بد بود . من وقتی قفسه سینه او را با دست فشار می دادم ٬ آب از دهانش مانند دهان تلمپه بیرون می ریخت . حالش که کمی بهتر شد ٬ دیدیم چکمه های پلاستیکی او هنوز به پایش است . گفتم : مرد حسابی مگر نمی دانی وقتی چکمه از آب پر بشود سنگین می شود ٬ چرا این ها را نکندی ؟! همین ها باعث شده این همه آب بخوری !
رزمنده در حالی که هنوز می نالید گفت :
آخر چکمه ها بیت المالند ٬ من که صاحبشان نبودم تا دورشان بیندازم !
📚برگرفته از کتاب کمی موجی هستم ٬ داستان ها و حکایت هایی از هشت سال دفاع مقدس به روایت یوسف صارمی ؛ ص ۹۹
@salambarebrahimm