#داستان_بلند
#به_تو_مشغول
#قسمت_پنجاه_و_شش
🔹بعد از پایان بحث، سر صحبت های معمول باز می شود. یک دور خانم نوری از همه احوالپرسی می کند و جمله ای محبت آمیز و دعاگونه برایشان می فرماید. برایم جالب است که بعد از ارائه بحث و پاسخ دادن به سوال ها، این برنامه احوالپرسی و تفقد جویی را می بینم و خوشم می آید. چون اگر کسی به جمعمان اضافه شده باشد، معرفی شده و همان ابتدا مورد لطف و محبت همه خواهران قرار می گیرد. مثل آن زمانی که اولین بار به هیئت آمده بودم. ریحانه دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:
- از خواهرای خیلی خوب و مخلص و فعال و گل من هستند. نرگس خانم. البته عده ای از خواهران مستحضرید. از این به بعد، خواهر گل شما هم هستند.
و همه با خوش آمدگویی و "البته البته" و "صد البته" و "دیگه خواهر خودمونه تو به فکر یه خواهر دیگه باش" از حضور من ابراز خوشحالی می کردند
🔸 همین برنامه برای لاله اجرا شد. بنده خدا خجالتی می کشید که نگو. نزدیک گوشش گفتم:
- راحت باش لاله. من هم این مراسم معارفه رو گذراندم. حال می ده. نگاهشون کن. خجالت نکش.
🔹بعد از این حرف من هر از گاهی سرش رو بالا می آورد و خیلی ممنونم و خواهش می کنم و شرمنده ام می کنیدی می گفت تا بالاخره امواج دریای محبت خواهران هیئتی آرام شد. . بعد از اینکه یک دور از همه خانم ها حال و احوال خود و بچه هایشان پرسیده شد، خانم نوری موضوعی را مطرح می کنند:
- الحمدلله از حضور شاداب و گرم همه خواهران عزیزم. بریم سر نکته مثبتی که این هفته یاد گرفتین. از همون اول، زینب خانم، شروع کنن و اون نکته مثبتی رو که یاد گرفتن برامون بگن. بفرمایید زینب خانم
🔸زینب خانم می گوید:
- بسم الله الرحمن الرحیم. اگه اجازه بدید دو دقیقه فکر کنم.
و لبخند می زند. خانم نوری مدتی را برای فکر کردن همه سکوت می کنند. زینب خانم می گوید:
- بحمدالله نکته که زیاده اگه بتونم همه رو عملی کنم. منتهی اونی که برام برجسته شده که بخوام برای خواهرام بگم اینه که در هر کاری، هر چقدر هم که به خودمون مطمئن باشیم و کار رو بلد باشیم ،به صورتی که احساس نیاز به کمک گرفتن از بقیه نداشته باشیم، باز هم آخرش طوری کار پیش می ره که از یه نفر باید کمک بگیریم اونم خداست. تو این هفته این مورد رو زیاد دیدم.
🔹لبخند می زند. خانم نوری می گوید:
- بفرمایید انسیه خانم
انسیه با آن صدای نازک و ظریفش اطاعت امر می کند و می گوید:
- نکته زینب خانم برام جالب بود. این رو من هم خیلی دیدم. اما اون نکته ای که تو این هفته برام برجسته بود خیر و برکتی بود که خدا در کارهای جمعی به انسان می دهد. همان کار را وقتی تنهایی انجام می دادم، مثلا دوتا نفع برام داشت، ولی وقتی با عده ای از دوستان انجام دادم، منفعت ها و سودها و برکت هاش برام خیلی زیادتر بود.
🔸فاطمه خانم می گوید:
- بله همین طوره. ید الله مع الجماعه. نکته ای که این هفته من رو به خودش مشغول کرد بحث روزی انسان بود. اینکه هر چقدر هم خودت رو بکشی، تا چیزی روزی ات نباشه، بالاخره از این گلوی انسان پایین نمی ره.
همه می خندیم. فاطمه خانم دو سه هفته است نکاتش در مورد خوردن هست و ماشاالله هیکل تپلی ای هم دارد. نفر بعدی ریحانه است و بعدش هم من. سعی می کنم تمرکز کنم روی نکته ای که خودم می خواهم بگویم.
🔻ریحانه شروع به سخن می کند:
- الحمدلله. نکته ای که این هفته یاد گرفتم، در مورد جلب کردن توفیقات الهی است. وقتی انسان مخلصانه کاری را برای خدا انجام بدهد، خداوند هم توفیقات عجیبی را برایش مقدر می کند. حالا ممکن است کار مخلصانه کار کوچکی باشد. مثلا یک مشت آجیل به بچه ای بدهد. یا قصد کمک به خانواده اش را داشته باشد. یا صرفا یک لفظ " نه " را برای خدا بگوید، آن وقت خدا چنان به سمت او گام برمی دارد که انسان شرمنده محبت و رحمت خدا می شود.
🔹آنقدر با احساس و از عمق وجودش این نکته را شمرده شمرده گفت، که همه ناخودآگاه برای مدتی بعد از پایان حرفش، سکوت می کنند. سرهاشان را به تایید بالا و پایین می برند. لاله سرش را پایین انداخته است. ریحانه دستش را روی زانوی لاله می گذارد. لاله سرش را بالا می آورد و چشمان اشک بارش را به ریحانه می دوزد، ریحانه به او لبخند با محبتی می زند.
🔸نوبت لاله است. خودش را کنترل می کند. اشک هایش را پاک می کند و همان طور که گاهی به ریحانه و گاهی به زانوانش نگاه می کند می گوید:
- من تو این یک هفته، لطف و محبت خدا رو خیلی دیدم.
@salamfereshte