#داستان_بلند
#به_تو_مشغول
#قسمت_شصت_و_چهار
🔸 فکر می کنم...
- خب....فکر کنم.. شاید یکی همون ماهواره باشه. قبلا ماهواره نداشتن. از خاله که پرسیدم می گفت زن داداش آقا جواد براشون خریده و تنظیمش کرده. قبلا هم توی این خونه نبودن. نمی دونم خونه هم ربطی به این قضیه داره یا نه.
+ خود خانه که نه خیلی ولی محله و شرایط و امکانات رفاهی می تونه تاثیر گذار باشه. اون روز شهناز تو حیاط داشت با سه تا پسر بازی می کرد..
- آره. انگار پسرعموهام خیلی خونه خاله می یان. و با دخترخاله ها خیلی می گردن. البته اون یه پسره بود که اون روز تو تیم شهناز بود، اون پسرعموش نیست. از دوستای..
+ فهمیدم. می دونی.. باید ورودی هاشون کنترل شده و خوب باشه. وقتی ورودی های فکر و چشم و قلبمون خوب و درست نباشه، این ورودی های غلط، رفتارهای نادرست رو هم در ما شکل می ده. مثلا وقتی شما به جای گل، یه کیسه زباله رو به خانه ات بیاری، خانه چه بویی می گیره؟ مسلما بوی گل نمی ده. این جا هم همین طوره. از طرفی ، روی آوردن انسان به وسایلی مثل ماهواره که واقعا خانمان براندازه به خاطر یه نیاز بوده که درست برآورده نشده. همان نیاز انسان موجودی است اجتماعی. انسان موجودی است تنوع طلب و لذت گرا و .. که باید از راه های درستش کنترل و در حد منطقی هم برآورده بشه.
- درسته. حالا چه کمکی از من برای خاله ام و دخترخاله هام برمی یاد؟
+ کمک زیادی بر می یاد نرگس جان. اولا همین که اینقدر دلسوزشون هستی خداروشکر می کنیم. همین حست کمک کننده است براشون. کار اولی که به نظرم می یاد اینه که ارتباطتون رو با پری خانم زیادتر کنین. بیشتر خونه شون برید و دعوتشون کنین. با هم بیرون برید و در کل حضورتون رو در زندگی شون زیادتر کنین. گفتی شهناز چند سالشه؟
- تقریبا هم سن منه. یک سال بزرگ تر.
+ پس کار جذب شهناز خانم هم با خود خودته. ارتباط صمیمی رو هم که با پریناز برقرار کردی. خیلی خوبه. خدا مقدماتش رو خوب فراهم کرده.
- باشه. حالا من 80 هزار تومان رو از کجا بیارم بهت بدم؟
+ به جاش می تونی یه صلوات مهمونمون کنی که هم خیرش به خودت برسه و هم به ما.
- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔹همین طور که ریحانه میوه را برایم پوست می گیرد، به حرفهایش فکر می کنم. اگر انسان می توانست به راحتی پوست گرفتن یک پرتقال، پوست می انداخت چقدر خوب می شد. شاید هم انسان راحت تر از این حرفها بتواند عوض شود. بستگی به ضخامت پوسته ای که می خواهد بکند دارد. خدا کند ضخامتی نداشته باشد. نفس عمیقی می کشم. پرتقال را از دست ریحانه می گیرم و لبخند تشکر آمیزی می زنم. چقدر صورت ریحانه آرام و زیباست. ریحانه کشوی میز را باز می کند و کادویی را از آن بیرون می آورد.
🔸 صدای زنگ در ریحانه را از جا بلند می کند و چند دقیقه بعد با کمال تعجب ، لاله را کنار ریحانه می بینم.
- سلام لاله خانم. احوال شما؟
= سلام نرگس خانم. متشکرم. شما خوبین؟
- الحمدلله. ما هم خوبیم. ریحانه گفته بود شما مهمانش هستید. فکر می کردم رفته اید. زودتر از این ها می خواستم بهتون سر بزنم ولی جور نمی شد.
= بله می خواستم برم ولی خب رفتنم جور نشد و مزاحم ریحانه جان هستم هنوز. ببخشید.
+ اختیار دارید. مراحمید. من که خوشحالم مهمان گل لاله هستم و هر روز بوی خوشش به مشامم می رسه. گل نرگس که داشتم، لاله هم اضافه شد. الحمدلله. خدایا شکرت از این همه نعمت های خوش بو.
🔹هر سه می خندیم. ریحانه سینی عصرانه را برمی دارد و بشقابی میوه برای لاله می گذارد و تعارفش می کند. چقدر لاله با چادر زیبا و متین تر شده است. اگر او را نمی شناختم، امکان نداشت در خیابان بفهمم این همان دختر مانتویی شال به سر و آرایش کرده دیروزی است که وارد مسجد شد. یاد پرتقال و پوست پرتقال می افتم و با خود می گویم: "حتما ضخامت پوست پرتقالش کم بوده که راحت تغییر کرده. شاید هم از اول همین طور بوده و قالب دیگری روش گذاشته بودن."
🔹لاله سرش پایین است و سیبی که پوست کنده است را می خورد. لباسهایش را در نیاورده. ریحانه با سینی چای و باز هم عصرانه وارد اتاق می شود. سینی را جلویمان می گذارد و بفرمایی می زند.
- می دونی که. من خیلی گشنم بود. از بس هیچی نخوردم. به نظرت این عصرانه برای من و لاله و خودت کافیه؟
+ برای شما رو که نمی دونم. اما برای من و لاله خانم که کافیه. مگه نه لاله جان؟
🔸لاله خجالت زده تایید می کند. ریحانه لبخند می زند و می گوید:
+ لاله خانم می خواستن برای نماز برن مسجد. شما هم می یای با هم بریم؟
- ئه. چه زود شب شد. بله که می یام. پس من برم وضو بگیرم تا شما عصرانه بخورین. اجازه هست؟
+ صاحب اجازه اید. کل وجود خانه ی ما مال شماست. راحت باش. مادر تو اتاقشون هستند.
@salamfereshte