🔹یک بار حاج قاسم و دخترش زینب همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) برای زیارت. درگیریها زیاد شد و به اوج رسید. حاجی گفت: «همه محافظ هایی که همراه من هستن، وایسن از حرم دفاع کنن.» هر چه به ایشان گفتند که خطرناک است، گوش نداد و ایستاد به نماز.
🔹هر بار که میآمدند و درخواست میکردند: «حاجی بیا بریم…!» او با آرامش میگفت: «دارم نماز می خونم، نمیام. هیچ اتفاقی نمی افته لوسترهای حرم به شدت تکان میخوردند؛ اما حاجی با صلابت و آرامش خاصی ایستاده بود به نماز.
🔹تنها چیزی که حاجی از آن میترسید و خیلی مراقب بود، اعمالش در مقابل خدا بود. او تنها از خدا میترسید.
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
🌹🍃🌹🍃
«سلام ایرانی»
ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇
https://eitaa.com/salamiraniaziz
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•