مگر رَسول به وَصفش بیان کند سخنی که وصفِ ذاتِ خدا نیست کارِ همچو منی جواب هر چه که باشد نوازش است مرا خدا کند بِنَوازد مرا وَلو به " لَن" ی بساط حوزه کرم میکند،چه ذوالکَرَمی بساط روضه عطا میکند،چه ذوالمَنَنی به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت بله؛ غدیر جوان شد زِ باده یِ کهنی ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تَنی به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز مباش فکر حرم،گَر نَواده یِ حسنی سیاه تر زِ همه روزگارِ پروانه ست اگر که شمع بسوزد میان انجمنی نخست آنچه صدا میکُند سَرِ زانوست اگر کشیده شود ناگهان سَرِ رَسَنی ببین چه بر سَرِ زن یا که مرد می آید طناب را بِکِشی،تازیانه هم بزنی عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد پناه برد به یک آستینِ پیرهنی چه سخت می گذرد مرد آبروداری طی طریق کند با غلام بددهنی اگر چه سوخته در،جای شُکر آن باقی ست که میخِ در نگرفته به گوشه یِ بدنی اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی چه حرفها  نشنید و چه چیزها که ندید شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی غریب نیز از اینجا نمی رود عُریان برای تو کفن آورده اند،عجب کفنی @AliakbarLatifian @salavatnameh