کتاب خود را در چاه ریختند!
مرحوم پدرم آیتالله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی به شدت از نام و مقام پرهیز داشتند. یادم میآید نیمه شبی از خواب برخاستم، پدر را در حیاط خانه مشغول برداشتنِ درِ چاه دیدم. سپس کاغذهایی را در درون چاه ریختند!
فردا از رفت و آمد شاگردان و صحبتهای آنان متوجه شدم پدر کتابی نوشته، و قرار بوده است که آن روز شاگردان بیایند و آن را برای چاپ ببرند.
شب هنگام خلوت با خدا متوجه میشوند که از چاپ کتاب و مطرح شدن مقام علمی خود، احساس شادی و شعَف دارند. از این حالت خود ناخشنود میشوند و با خود میگویند:
کسب علوم الهی باید خودخواهی را از تو بگیرد، نه آن که به خود مغرور و مشغول شوی!
همان نیمه شب برمیخیزند و همه را در چاه میریزند!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
اقلیم خاطرات، ص ۴۸، سیده فاطمه طباطبایی، نشر موسسه چاپ و نشر عروج.
https://eitaa.com/sirefarzanegan