دو برادر، مادر پیر و بيماری داشتند با خود قرار گذاشتند که يکی خدمت خدا کند و ديگری در خدمت مادر باشد... يکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد... چندی نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق... همان شب پروردگار را در خواب ديد که وی را خطاب کرد به حرمت برادرت تو را بخشيدم برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت: يا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او ميبخشی؟ آيا آنچه کرده ام مايه رضای تو نيست؟ ندا رسيد: آنچه تو ميکنی من از آن بی نيازم ولی مادرت از آنچه او ميکند بی نياز نيست به فرزندان خود انسان بودن بیاموزیم انتشار مطالب کانال صدقه جاریه است. به ما بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇👇 @salehanolmahdi_rey