#بخش_بیستم
همه ی مارا بردندتا نماز خواندنشان راببینیم,اخه میگفتند دیریازود مجبوریم مسلمان شویم ,پس بهتراینکه هرچه زودتر اداب نمازخواندن را یاد بگیریم...
بادیدن صف نماز,یاد زیرزمین خانه مان افتادم ,عبادتگاه مخفیانه ی من وطارق...یاد سجاده ای لاکی رنگ با مهری ازتربت امام حسین ع که هدیه ی علی بود برای من,مهری که عطرکربلا رامیداد...اما ان عبادتگاه دلنشین کجا واین صف تزویر وریا کجا ,با تمام وجودم حس کردم به راستی اینان نوادگان همان ابلیس صفتانی هستند که هزاروچهارصد سال پیش درصحرای کربلا ریاکارانه برای خدا نماز میخواندند وخون خداهم برزمین میریختند...دم از حضرت محمدص میزدند وسر پسر پیغمبرشان را ازقفا میبریند...به خدا که تاریخ تکرار میشود واینبار ابلیسان زمان دست به کشتار مردم مظلوم وبی پناه میزنند ونام مقدس دین خدا را لکه دارمیکنند.
به ما اجازه دادند به توالت برویم...همانطور که این چندوقت مخفیانه وضومیگرفتم,داخل توالت مخفیانه وضو گرفتم ودلم لک زده بود برای یک رازونیاز ازادانه با خدایم ,برای گریه وشکایت وناله با پروردگارم.
اما من نمیتوانستم ازادانه نماز بخوانم ,اخر تمام این داعشیها فکرمیکردند من ایزدی هستم واگربومیبردند که من شیعه شدم ,مطمینا زنده زنده پوستم میکردند اخر معتقدبودند شیعیان کافرونجسند وهرکس یک شیعه رابکشد بهشت به او واجب میشود ,برای کشتن یک شیعه سرودست میشکستند,اصلا یک جور دشمنی عمیقی با حضرت علی ع وشیعیانش داشتند.
طارق گفته بود در هرشرایطی باید نمازم رابخونم اگرایستاده نشد نشسته اگرنشسته نشد خوابیده واگرخوابیده نشد باحرکت چشم و...
ومن اینجا فقط با چشمانم میتوانستم نمازم رابخوانم...
امروز نزدیک شش روز است که در چنگ ابلیس گرفتاریم,دراین شش روز چیزهایی دیدم وشنیدم که هرکدامش برای خراب کردن روح وروان ادم به تنهایی کافیست,چندین بار مچ لیلا را سربزنگاه گرفتم,خواهرک بیچاره ام تاب وتحمل اینهمه سختی راندارد چندبارمیخواست ازحب سمی که پدر بیچاره مان برای اخرین حربه به ماداده بود,استفاده کند که هربار رسیدم ونگذاشتم کاری که دلش,میخواست راانجام دهد.
هرروز تعداد زنانی که اسیر میکنند وبه اینجا میاورند بیشتروبیشترمیشود,دیروز یک دختر را اوردند که بعد متوجه شدند شیعه است,ده نفری به سرش ریختند وهرکدام ضربه های وحشتناکی به سروبدن دخترک مظلوم میزدند,انگار مسابقه ای بود که هرکس,ضربه اش کاری تربود جایزه اش بیشتر,اخرین نفری که ضربه رازد ونفس این شیعه ی مظلوم رابرید,بردوششان نشاندند ودورتادور سوله ها میچرخاندند وبرایش,کف وهلهله سرمیدادند وبه اوتبریک میگفتند که با ضربه اش بهشت را ارزانی خودکرده,
سوله کنارما رابه اتاقهای مجزا تقسیم کردند ومن شاهدم هرشب دختران بیچاره رابه زور به ان سوله میبرندوصدای گریه والتماسشان دل ادم را میشکند.
چندروز پیش با دختری اشنا شدم نامش حلما بودکه هم سن وسال لیلا بود دختری دوست داشتنی وبی پناه اوهم درپی راهی بود تا خودش راازاین زندگی نکبت بار راحت کند,نصیحتش کردم وحرفهایی زدم تاامیدوارشود اما خودم دردلم میدانستم که کوچکترین امیدی نیست مگربه خدا ,اوهم قربانی شدن خانواده اش را به چشم خود دیده بود,دیشب آن داعشی کثیفی که حلما راکنیز خود مینامید به زور ,او را به خوابگاهش برد...خیلی نگرانش هستم از صبح هرچه که میگردم اثری از اونمیبینم...
ادامه دارد...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ظهورنزدیک_است
انتشار مطالب کانال
#صالحانُ_المهدی صدقه جاریه است.
#صالحین_ری
به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
@salehanolmahdi_rey