بسم الله 🔸 امداد مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به سلمان فارسی (علیه الرحمة)، سال‌ها قبل از ولادت ظاهری مولا 🔸 🔻 قشیری از علمای شافعی در کتاب خود «احسن الکبائر» نقل کرده است: ⚡ امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالای بام خانه خرما تناول می کرد و در آن زمان سنّ آن حضرت بیست و هفت سال بود، و سلمان در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت، علی (علیه السلام) دانه خرمائی به طرف او رها کرد، سلمان گفت: ای علی بامن شوخی می کنی در حالیکه من پیرمردم و تو جوان کم سنّ و سال هستی؟ 🔻حضرت علی (علیه السلام) فرمود: ⚡ یا سلمان؛ حَسِبْتَ نَفْسَكَ كَبِيراً وَ رَأَيْتَنِي صَغِيراً ! أنسیتَ «دشت أرژن» و مَنْ خَلَّصَكَ هُنَاكَ مِنَ الأَسَد؟ ای سلمان ؛ مرا از نظر سنّ و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای؟ آیا قصّه «دشت ارژن» را فراموش کرده ای؟ درآن بیابان که گرفتار شیر درنده شدی چه کسی تو را نجات داد؟ 🔻سلمان با شنیدن این کلمات از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وحشت افتاد و عرض کرد: از کیفیّت آن جریان برایم بگو. 🔻حضرت علی (علیه السلام) فرمود: تو در وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آنجا بود می ترسیدی، دست‌ها را به دعا بلند کردی و از خداوند نجات خود را طلبیدی، خداوند هم دعایت را اجابت فرمود، و مرا که در آن صحرا عبور می کردم بفریاد تو رساند. من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه و شمشیرش به دستش بود. شمشیر کشیدم و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی. سلمان عرض کرد: نشانه دیگری که در آنجا بود برایم بگو. امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست خود را دراز کرد و از آستین یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود: ⚡ این همان هدیه تو است که به آن اسب سوار دادی. سلمان با دیدن آن شاخه گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد و ناگهان صدائی شنید که به او می‌گفت: خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شرفیاب شو و قصّه ات را برای آن حضرت بازگو. 🔹 🔻سلمان خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد و قصّه خود را چنین آغاز کرد: ⚡ ای رسول خدا ؛ من اوصاف شما را در انجیل خواندم و محبّت شما در دلم جای گرفت، همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم و آن را از پدرم مخفی کردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشه کشتن مرا کشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع می شد و دائماً چاره ای در قتل من می اندیشید، و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد، تا اینکه فرار کردم، به سرزمینی به نام «ارژن» برخورد کردم و در آنجا خواستم ساعتی استراحت کنم، خوابم برد و محتلم شدم. وقتی از خواب بیدار شدم کنار چشمه ای که در همان نزدیکی بود رفتم، لباس‌های خود را بیرون آوردم و داخل آب شدم تا غسل کنم، ناگهان شیری ظاهر شد و نزدیک آمد تا روی لباس‌های من قرارگرفت، وقتی او را دیدم به وحشت افتادم، ناله و زاری کردم و از خداوند نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم که ناگهان اسب سواری پدیدار شد و شیر را با شمشیر خود ضربه ای زد و دو نیم کرد. من از آب بیرون آمدم و خود را بر رکاب اسبش انداختم و آن را بوسیدم، و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گل‌ها و سبزی‌های زیبا بود شاخه‌ی گلی گرفتم و به او هدیه کردم. آن سوار هم وقتی گل‌ها را گرفت از چشمان من ناپدید گشت و بعد از آن از او اثری ندیدم، از این جریان بیشتر از سیصد سال می‌گذرد و من این قصّه را برای هیچکس نگفته ام، امروز پسر عموی شما علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) به من آن قضیّه را گفت. 🔻رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ⚡ ای سلمان ؛ هنگامی که مرا به آسمان بردند، به سدرة المنتهی که رسیدم جبرئیل از من جدا شد و فاصله گرفت، من تا کنار عرش پروردگارم بالا رفتم و در حالیکه با خداوند گفتگو می کردم ناگهان شیری را مشاهده کردم در کنارم ایستاده است، نگاه کردم دیدم علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. وقتی به زمین برگشتم علی (علیه السلام) بر من وارد شد، و پس از عرض سلام، بخاطر الطاف و عنایاتی که خداوند در این سیر ملکوتی به من نموده بود تبریک گفت، سپس از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد. ⚡ اِعْلَمْ يَا سَلْمَانُ أَنَّهُ مَا ابْتُلِيَ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ و الْأَوْلِيَاءُ مُنْذُ عَهدَ آدَمُ إلی الآنَ بِبَلاَءٍ إِلاَّ كَانَ عَلِيٌّ هُوَ اَلَّذِي نَجَّاهُ مِنْ ذَلِكَ. بدان ای سلمان ؛ همانا هر کدام از انبیاء و اولیاء الهی از زمان عهد حضرت آدم (علیه السلام) تاکنون که گرفتار بلایی شده است، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جانب خداوند او را از آن بلاها و گرفتاری‌ها نجات داده است. 🔸 @Salehi786