شعر عید فطر ۱۴۰۲ مهدی رسولی مصلای تهران
تاریخ انتشار:۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
مداحی
سلامی چو بوی خوش آشنایی عید فطر
مهدی رسولی
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سلام ای شروع مسیر رهایی
چه حُسن ختامی شده عید فطرم
که از برکت روزه سرشار عطرم
چه عید بزرگی چه ماه تمامی
عجب افتتاحی چه حُسن ختامی
چه سِیر و مسیری چه راهی چه ماهی
سفر کرده بودم به عرش الهی
در این راه با نور قرآن و عترت
سفر کردم و بازگشتم به فطرت
دلم هر سحر محو یک غمزه میشد
انیس دعای ابوحمزه میشد
دم آخر و ابتدای مسیرم
از آزادگان دعای مجیرم
به سر آمد این سِیر هفت آسمانی
چه خوش بود نزد خدا میهمانی
کَرَم را به کامم به جانم چشاندند
سرِ سفره ی مجتبایم نشاندند
چه خوان وسیعی به لطفش به پا بود
حسن سفره دار مٌضیف خدا بود
در این سِیر تا عرش اعلا رسیدم
دلم مُرده بوده و به احیا رسیدم
پیِ وصل آن سِرِ مکشوفه بودم
شب قدر را مسجد کوفه بودم
نمازی نشسته به محراب دیدم
سرِ سجده ی آخرینش رسیدم
غم غربتش استخوان در گلو شد
دلم ناگهان گرم این گفتگو شد
بنا بود ای کوفه آیینه باشی
علی چون سپر خواست تو سینه باشی
علی خواست پیمان تو راحت نشستی
علی گفت برخیز اما نشستی
تو در امتحانت موفق نبودی
علیٌ مَعَ الحق تو با حق نبود
الا کوفه در حیرتم از مرامت
علی داشتی اشعری شد امامت
زر و زور و تزویر تا سر بر آورد
تو را جنگ ترکیبی از پا در آورد
نکویید او کشته ی تیغ بوده
که زخمی تخریب و تبلیغ بود
ز کوفه میاید صدایش به گوشم
رسیده است بانگ رسایش به گوشم
اگر خط به خط خطبه اش را بخوانم
از آن نور محروم هرگز نمانم
کلامش چه نوری به تاریخ تاباند
ورق خورد این قصه و راه عُمان
که امروز ایران شده سرزمینش
به صف آمده لشکر راستینش
به سوی علی دست بیعت گرفتیم
همانیم که از کوفه عبرت گرفتیم
کدام است عبرت همینکه بدانیم
که باید همه پای مولا بمانیم
برادر به جریان رود بنگر
به لولا حضوری که فرمود بنگر
اگر یک به یک مرد این کارزاریم
صف اول و غیر اول نداریم
همه در صف اولینیم با هم
چو بنیان مرصوص چون سَدِ محکم
الا ای صف اولی در چه حالی
ببین جای ما نیست پیش تو خالی
ببین مردمی را که اینجا نشستند
تو جا واکنی در کنار تو هستند
به هرجا که هستی به فکر وطن باش
به هرصف نشستی برو صف شکن باش
یکی بود روزی در این صف که جایش
کنون خالی است و فقط خنده هایش
به قربان مردی که یار ولی بود
همان که شهیدِ صف اولی بود
صف اولی بود و با دلبری ها
شدند عاشق او صف آخری ها
یکی بود با ما و از خود جدا بود
یکی از مریدان روح خدا بود
خمینی مگر به که جز ما جلو رفت
در این نیل مانند موسی جلو رفت
عصای خمینی که اعجاز ها داشت
چه بود او مگر غیر مردم که را داشت
چه غیر از خدا بود در کوله بارش
که یک ملت آمد همه پای کارش
شب حمله کی خط شکن بود مردم
که جانباز و گلگون کفن بود مردم
اگر زخم داریم اگر درد داریم
گر از معرکه روی تن گَرد داریم
اگر از گرانی گرانی گرانی
شنیدیم هر روز از هر زبانی
دوایش چه باید بگویم بدانی
امید عقل اخلاص همت جوانی
جوان هرکجا بود صاحب اثر بود
حسن باقری چند سالش مگر بود
اگر زخم امروز ما اقتصاد است
نمک روی این زخم حتماً فساد است
همین اقتصادی که گاهی سیاسیست
خصوصی شده یا فقط اختصاصیست
مداوای این زخم چیست مردم
در این معرکه خط شکن کیست مردم
بیا ای برادر که وقت جهاد است
که فرصت کم است و مسائل زیاد است
مدیران مسئول بی ترس و تشویش
به میدان بیایید محکم تر از پیش
برای مفاسد چو کابوس باشید
در این راه بنیان مرصوص باشید
تو هم هموطن بار تکلیف داری
تو هم در همین خاک تشریف داری
من و تو به هرکار مشغول هستیم
بدانیم ما نیز مسئول هستیم
برادر بیا پس به جولان بیاییم
به جای توقع به میدان بیاییم
نبردیم از یاد اما که بودیم
همانی که صد حماسه سرودیم
همان ملتی که علیه رضاخان
خروشید از توس و تبریز و گیلان
گواه است کاشی به کاشی گوهرشاد
چه سرها که این قوم در راه حق داد
همین ملت امروز هم ایستاده است
روی نقشه ی دشمنان پا نهاده است
هجوم رضاخانی صدر صانع [شاید اشتباه باشد]
شبیخون تزویر خانه به خانه
دروغ و دغل شد چنان تازیانه
به هر آرمان حمله شد وحشیانه
چه ها دشمن ما مگر در گمان داشت
که رو کرده هرآنچه را در توان داشت
چه میدید در ما بجز همصدایی
چه میخواست از جان ما جز جدایی
گمان کرده ای اصل دعوا حجاب است
هدف وحدت امتِ انقلاب است
چه میخواست دشمن که ما – ما نباشیم
چو مرداب باشیم و دریا نباشیم
چو گرداب بود و به ساحل نیامد
به چیزی که میخواست نایل نیامد
شکستِ رجزخوانی اش را ببینید
نفس های پایانی اش را ببینید
به فضل خدا در میاید دمارش
به زودی به زودی تمام است کارش
دوباره ببیند دم حیدری را
به یاد آوَرَد نعره ی خیبری را
به پا خیزد این بانگ از قلب ایران