▫️٢ ⚡باز، ار چه گاهگاهى بر سر نهد کُلاهى‌ ⚡مرغانِ قاف دانند، آیین پادشاهى‌ 🔻بخواهد با مصرع اوّل اشاره به مَثَلى کند که گفته‌اند «پرنده‌ی شکاری باز، بر سر هر کسی بنشیند، پادشاه مى‌شود» وبگوید: اگرچه سلاطینى در جهان مى آیند وحکومت بر جمعیّتى مى کنند، امّا سلطنت اینان کجا، وسلطنت انبیاء واولیاء (علیهم السلام) کجا؟ 🔻و بلکه بگوید: هرچند آنها که مقداری به مقامات معنوى راه یافته‌اند، گاه‌گاهى به اذن الهی کلاه شاهى به سر آنها می‌نشیند، و سلطنت معنوى بر عالم می‌یابند، وامور خارق عادت از آنها سر می‌زند؛ ولى آنان کجا و اولیاءالله معصوم و انسان‌های کامل کجا؟! آن مرغان کوه قاف، انبیاء و اوصیاء معصوم (علیهم السلام) که به مقام نیستى خویش راه یافته وخود را فراموش نموده و تمکّن در این امر داشته‌اند، و تاج خلافة اللّهى را بر سر نهاده و همواره عالم در زیر تصرّفشان است، و آیین پادشاهى را بهتر مى دانند، وبه مقتضاىِ‌ «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى یَبْصُرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِها» در جهان به اذن الله حکومت مى کنند بى‌آنکه خود را ببینند. 🔻کنایه از اینکه: محبوبا! ما را از عنایاتِ آن بندگان خاصّت بى‌بهره منما. 🔹 ⚡در دودمانِ آدم، تا وضع سلطنت هست‌ ⚡مثل تو کس ندیده است، این علم را کماهى‌ 🔻درست است، اى ولیّ الهی (و ای رسول گرامى) که مرغان کوه قاف، انبیاء و اوصیاء معصوم (علیهم السلام)، آن سلاطین معنوی، آیین پادشاهى را بهتر از دیگران مى‌دانند، ولى تو در میان ایشان هم بى‌نظیرى و «مثل تو کس ندیده است، این علم را کماهى»؛ 🔻به گفته خواجه در جایى: آن سیه چَرده، که شیرینىِ عالم با اوست‌ چشمِ میگون، لبِ خندان، دلِ خُرّم با اوست‌ گر چه شیرین دهنان، پادشهانند؛ ولى‌ آن سلیمانِ زمان است، که خاتَم با اوست‌ روى خوب است وکمالِ هنر و دامنِ پاک‌ لاجرم، همّتِ پاکانِ دو عالم با اوست‌ 🔹 ⚡کِلک تو خوش نویسد، در شأن یار و اغیار ⚡تعویذ جان فزایى، افسونِ عمر کاهى‌ 🔻محبوبا! قلم قدرت و اراده تو گاه به دوستان تعویذ جان فزا عطا مى‌فرماید، وگاه به دشمنانت افسونِ عمرِ کوتاه، کنایه از اینکه: چه شده که در کار عاشقت کوتاهى مى‌کنى و دوام دیدارت را براى او مقرر نمی‌فرمایى. 🔻در جایى مى گوید: اى که انگشتْ نمایى به کَرَم در همه شهر! وه! که در کارِ غریبان، عجبت اهمالى است‌ کوهِ اندوهِ فراقت، به چه طاقت بکشد؟ حافظِ خسته، که از ناله، تنش چون نالى است‌ لذا مى گوید: 🔹 ⚡عمرى است پادشاها، کز مِىْ تهیست جامم‌ ⚡اینک زبنده دعوى، وز محتسب گواهى‌ 🔻معشوقا! دیر زمانى است که در جام جانم از مِیِ عشق الهی و مستی و وجدِ مشاهده‌ی جمالت محرومم، و هنوز هم دعوى محبّت و دیدار دوباره‌ات را می‌نمایم، و زاهدِ محتسب (حسابگر مأمور اجرای احکام شرعی) هم گواهى می‌دهد بر هشیارى و محرومیّتم از دیدارت در عین ادعای محبت و مودّتم. 🔹 ⚡اى عنصرِ تو مخلوق، از کیمیاى عزّت‌ ⚡وى دولتِ تو ایمن، از صَدْمَتِ تباهى‌ 🔻اى ولیّ الهی (و رسول گرامى) که به مقام عزّت حضرت محبوب راه یافته اى ودولت وصالت پایدار است؛ که «إلهى! هَبْ لى کَمالَ الإنْقِطاعِ إلَیْکَ ... فَتَصِلَ إلى‌ مَعْدِنِ العَظَمَةِ، وَتَصیرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ»، و نیز «إلهى! وَألْحِقْنى بِنُورِ عِزِّکَ الأبْهَجِ، فَأکُونَ لَکَ عارِفاً، وَعَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً» 🔻اى معشوقى که دولت وسلطنت وحکومتت زوال ناپذیر است! که: «خَلَقَ جَمیعَ ما خَلَقَ، وَلازَوالَ لِمُلْکِهِ، وَلَاانْقِطاعَ لِمُدَّتِه» 🔻مرا از عصیان وجودى‌ام بگیر وبه وصالت رهنمون شو. 🔹 ⚡جایى که برقِ عصیان، بر آدمِ صفى زد ⚡ما را چگونه زیبد، دعوىِّ بى‌گناهى‌ 🔻محبوبا! چگونه دعوى بى‌گناهى در پیشگاهت مى توانیم بنماییم، آنجایى که آدم برگزیده و مخلَصت (علیه السلام) را، برقِ عصیان و ترک اولى‌ گرفتار نمود؟! که: «وَ عَصى‌ آدَمُ رَبَّهُ، فَغَوى‌» 🔻کنایه از اینکه: از غفلت وعصیان وجودىِ ما درگذر، همان طورى که از آدم ابوالبشر (علیه السلام) درگذشتى؛ و به مقام کمال و منزلت والای‌مان نایل ساز، همان گونه که او را کمال بخشیدى؛ که: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ، فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‌»؛ لذا مى گوید: 🔹 ⚡یامَلْجَأَ البَرایا! یا واهِبَ العَطایا! ⚡عَطْفاً عَلى مُقِلٍّ، حَلَّتْ بِهِ الدَّواهى‌ 🔻اى محبوبى که همه خلایق در کنف لطف تو پناهنده، واز عطایا ومواهب و نعمتهایت بهره مندند! بر بنده فقیر وخواجه تهیدستت که درد و بلاى هجران به او رو آورده، عنایتى بفرما؛ 🔻وبه گفته خواجه در جایى: بازآى ساقیا! که هوا خواهِ خدمتم‌ مشتاقِ بندگىّ و دعاگوى دولتم‌ زآنجا که فیض جام سعادت، فروغ توست‌ بیرون شدن نماى، زظلمات حیرتم‌ هر چند غرقِ بحرِ گناهم ز شش جهت‌ تا آشناىِ عشق شدم، از اهل رحمتم‌ دریا وکوه در رَهْ و من، خسته وضعیف‌ اى خضر پى خجسته! مدد کن به همّتم‌ 🔹