محمد بن مسلمه گويد: ناگاه يادم آمد كه شمشير كوچك و باريكى دارم كه در نيامش بود، آن را بيرون كشيدم و بر سينهاش نهادم و تا زير نافش را دريدم، دشمن خدا چنان فريادى كشيد كه در همه كوشكهاى يهود آتش افروخته شد، در اين هنگام، ابن سنينه كه يهودى از يهود بنى حارثه بود و فاصله محل زندگى او و كعب سه ميل بود، گفت: من بوى خونى را كه در مدينه ريخته شده است، مىشنوم. ضمنا همچنان كه آنها به كعب ضربت مىزدند، يكى شان بدون توجه ضربتى به حارث بن اوس زد كه پايش را سخت مجروح كرد، ايشان چون از كشتن كعب فارغ شدند، سرش را بريدند و همراه خود بردند. پس شتابان بيرون آمدند چون از كمين يهوديان بيمناك بودند، به محله بنى امية بن زيد و سپس به محله يهود بنى قريظه رسيدند كه آتشهاى ايشان بر فراز كوشكهايشان روشن شده بود. سپس به بعاث رسيدند، چون به حرة العريض رسيدند، زخم حارث شروع به خونريزى كرد و از ايشان عقب ماند، پس آنها را صدا زد و گفت: سلام مرا به رسول خدا برسانيد! آنها بر او محبت كرده و به دوشش گرفتند تا به حضور پيامبر (ص) بيايند. چون به بقيع رسيدند، تكبير گفتند. اتفاقا پيامبر (ص) هم آن شب به پا خاسته و نماز مىگزارد، چون صداى تكبير ايشان را شنيد، تكبير گفت و دانست كه او را كشتهاند. آنها با دو خود را به مسجد رساندند و ديدند كه پيامبر (ص) كنار در مسجد ايستاده است، حضرت فرمود: چهرههاى شما شاد باد. گفتند: و چهره تو اى رسول خدا، و سر او را برابر پيامبر (ص) انداختند. حضرت خداى را براى قتل او ستايش كرد. آنها دوست خود حارث را پيش آوردند، پيامبر (ص) آب دهان خود را در محل زخم افكند و آن زخم حارث را زيانى نرساند، عباد بن بشر در اين مورد چنين سروده است: ....... گويند: چون پيامبر (ص) آن شب را كه ابن اشرف كشته شد به صبح آورد ، فرمود : به هر يك از بزرگان يهود كه دست يافتيد، بكشيدش. يهودان سخت ترسيدند به طورى كه هيچيك از بزرگان ايشان ظاهر نمىشدند و سخنى هم نمىگفتند و مىترسيدند كه شبانه آنها را بكشند، همچنان كه ابن اشرف كشته شد . ابن سنينه از يهود بنى حارثه و همپيمان حويّصة بن مسعود بود، حويصه اسلام نياورده بود، برادرش بر ابن سنينه حمله برد و او را كشت، حويصه كه از برادر خود ، محيّصه بزرگتر بود، او را مىزد و مىگفت: اى دشمن خدا، ابن سنينه را كشتى؟ به خدا قسم، بسيارى از پيههاى شكم تو از آن اوست ، محيصه مىگفت: به خدا سوگند، كسى كه دستور به قتل او داد، اگر به من دستور قتل تو را هم مىداد، مىكشتمت. حويصه گفت: تو را به خدا قسم، اگر محمد مىگفت مرا بكشى، مىكشتى؟ گفت آرى ! حويصه گفت: به خدا، دينى كه به اين حد برسد، دين عجيبى است و در آن روز اسلام آور...... يهوديان و مشركانى كه همراه ايشان بودند، ترسيدند و فرداى آن شب پيش پيامبر (ص) آمدند و گفتند: ديشب اين دوست ما كه سرورى از سروران ماست، بدون هيچ گناه و علتى كه ما بدانيم ، غافلگير و كشته شده است. پيامبر (ص) فرمود: اگر او هم مانند ديگر همكيشان خود آرام مىگرفت ، غافلگير نمىشد ، اما او ما را آزار داد و با شعر خود ما را هجا گفت و هر كس از شما چنان كند ، پاداشش شمشير است. پيامبر (ص) آنها را دعوت فرمود كه عهد نامهاى بنويسند و به مواد آن عمل كنند و آنها ميان خود و رسول خدا، عهد نامهاى در زير درخت خرماى خانه رمله دختر حارث نوشتند و يهود از روز كشته شدن ابن اشرف خوار و زبون گرديد. @salmanraoofi