🌷❣شهدا عاشق‌ترند❣🌷 ✒قسمت سی و ششم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/473 (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد.. چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه) این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود. نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم. اصلا نمی خواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم. مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید. باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید بلکه من هم عاشق‌تون بودم از همون روزی که قلب پاک‌تون رو دیدم همون موقعی که تو حرم نماز می‌خوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو می‌دیدم وبه قلب پاک‌تون پی بردم حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم اما نمی‌خواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید من عاشق‌تون بودم ولی عشقی بزرگتر نمی‌ذاشت بیانش کنم راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد حتی عشق‌تون باعث شد چند بار زمان اعزامم رو عقب بندازم حق بدهید اگه بهتون کم توجهی می‌کردم... حق بدهید اگر هم صحبت‌‌تان نمی‌شدم چون نمی‌خواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه ریحانه خانم! اگر من و امثال من برای دفاع نریم و تکه‌تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه همه اینهایی که رفتن و برنگشتن، عشق یه نفری بودن همه یه چشمی منتظرشون بود، همه قلب مادرها و همسراشون بودن ادامه دارد... ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشق‌ترند"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/384