🛑قبل👆 🛑ادامه👇 ⏪نزد وی نهاده بودم خوشه انگور را که زهر به آن قرار داده بودند در برخی از دانه‌های آن در دست داشت بعضی از آن دانه‌ها که به زهر نیالوده بودند و برای رفع تهمت زهر مار می کرد چون نظرش به آن حضرت افتاد مشتاقانه از جای خود برخاست، دست بر گردن مبارکش انداخت میان دو دیده آن قرةالعین مصطفی را بوسید و ای کاش آن دهن نحسش شراب‌خوار به صورت آقا نمی‌رسید. 👈 آن وقت لوازم اکرام و احترام ظاهری بود، دقیقه ای فرو نگذاشت آن جناب را بر بساط خود نشانیده. آن خوشه انگور را به وی داد گفت یابن رسول‌الله از این نکوتر‌ انگور ندیدم حضرت فرمود شاید انگور بهشت از این نکوتر باشد. مأمون گفت: از این انگور تناول نما حضرت فرمود: 👈مرا از خوردن این انگور معاف دار ماموم مبالغه ای بسیار کرد و گفت البته می باید تناول نمود مگر مرا تهمت نمی‌داری؟! با این‌ همه اخلاص که از من مشاهده می‌کنی این چه گمان‌هایی است که به من می‌بری، آن خوشه انگور را گرفته دانه چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد تکلیف خوردن نمود آن امام معصوم آن انگور زهر آلود را تناول کرد، حالش دگرگون شد و بقیه خوش ها را بر زمین افکند، متغیر الاحوال از مجلس برخاست مأمون گفت کجا می‌روی؟ 👈گفت آنجایی که مرا فرستادی. آن حضرت حزین و غمگین و نالان سر مبارک را پوشید از خونه مأمون بیرون آمد قبل که می‌رفت گفت ابا صلت اگر دیدی با سرم عبا گذاشتم با من حرف نزن و ابا صلت می گوید وقتی دیدم آقا به سر عبا کشیده است از منزل بیرون آمد با آن حضرت سخن نگفتم به سرای خانه خودش وارد گردید. 👈 فرمود در سرای را ببند. رنجور و نالان بر فراش خود تکیه فرموده. بعضی از نقل‌ها نوشته است وقتی آمد گفت اباصلت فرشهای حجره را برچین برای اینکه مثل جدم حسین برخاک جان بدهم. یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین اباصلت میگوید آن امام معصوم بر بستر قرار گرفت در سراها بسته در میان خانه‌ محزون و غمگین ایستاده بودم که ناگهان جوان خوش بوی مشکین موی در میان سرا دیدم سیمای ولایت و امامت از جبینش ظاهر بود. 👈شبیه‌ترین مردمان بود به جناب امام رضا.‌ سوی وی شتافتم از کدام راه وارد شدی؟ من که درها را محکم بسته بودم فرمود: ⏪آن قادری که مرا از مدینه به یک لحظه به طوس آورده، از درهای بسته مرا به داخل ساخت. پرسیدم تو کی هستی؟ فرمود من حجت خدا بر تو ای اباصلت من. محمدبن‌علی و آمده‌ام که پدر غریب و مظلوم، مسموم خود را ببینم و وداع کنم آنگاه در حجره ای که حضرت امام رضا بودند در آن‌جا رفت چون چشم آن امام معصوم به فرزند معصوم افتاد از جای جست، یعقوب وار یوسف گم گشته خود را در آغوش کشید دست در گردن وی قرارداد او را به سینه خود فشرد میان دو چشم او را بوسید. آن فرزند معصوم را در فراش خود داخل کرد و بوسه بر روی وی می داد، با وی اسرار ملک و ملکوت، خزائن علوم حی لایموت را گفت که من نفهمیدم. ابواب علوم اولین و آخرین و بداء حضرت سید المرسلین را به وی تسلیم کرد. 👈حضرت امام محمدتقی دست در میانه سینه پدر بزرگوار خود برد چیزی مانند گنجشک بیرون آورد و فرو برد آن طائر قدس به بال ارتحال، گرد تعلقات جسمانی از دامن مطهرخود جدا کرده روی زانو جان به جان تسلیم کرد. اما بریم کربلا........... __________________________________ ⛔️ هرگونه نشر و کپی فقط با ذکر نام کانال جایز است. 🌿نجم الدین🔰🔰🔰 @samad10001 http://eitaa.com/joinchat/616366083Cbe84eb6ec0