🔴 اتفاق غیرقابل تصور در قم!/به خاطر آقای خامنه ای اومدم!
بزرگواران
دیروز بنده افتخار اینو داشتم که نماینده جناب آقای رییسی در شعبه 210 رای گیری استان قم واقع در محله کشاورز جنوبی، کوچه 7، مدرسه شهیدان پور محمدی باشم.
حدود ساعت 8شب یا همون 8 عصر بود که، خسته شده بودم و اومدم بالای پله های ورودی رو به حیاط ایستاده م و به رفت و آمد مردم نگاه میکردم...
چند دقیقه ی از حضورم نگذشته بود که نگاهم به یه زباله گردافتاد، که یه گونی روی دوشش بود و وارد حیاط مدرسه شد.
دیدم داره میره سمت ماشینم، با کنجکاوی نگاهش میکردم و توی ذهنم داشتم به این فکر میکردم که شاید اطراف ماشین من یه بطری یا یه تیکه ضایعات دیده و میخوادبرش داره...
در کمال ناباوری دیدم گونی آبی رنگشو که پر از ضایعات بازیافتی بود و گذاشت کنار ماشینم و رو به سمت بنده حرکت کرد و در همین حال دست توی جیب بالای لباس پاره ش کرد و شناسنامه ش رو بیرون آورد و از کنارم رد شو و رفت انتهای صف تا رای بده....
مثل آدمی که آب یخ روش ریخته باشند توان حرکت نداشتم وفقط با چشمام نگاهش میکردم....
خیلی جالب اومد و رای هاشو داد و بدون هیچ جلب توجه ی برگشت که بره...
جلوشو گرفتم و ازش پرسیدم که تو چرا......؟
بهم نگاه کرد و گفت، اول آقای خامنهای گفته و دوم اومدم تا به سید اولاد پیغمبر اعتماد کنم که شاید یکمی از مشکلات زندگیم کم بشه. با گلگی از دولت روحانی گفت، اینا یه نصف قدم برای من و امثال من برنداشتند و من هم باید تلافی میکردم و نمیومدم ولی از آقای خامنه ی و مشکلات زندگیم خجالت کشیدم و اومدم تا رای بدم که ان شالله اتفاقات خوبی بعد از این بیوفته و خیلی مظلوم ازم خداحافظی کرد و رفت...
پاهام به زمین میخ کوب شده بود و داشتم به این فکر میکردم که من و امثال من کجان و این بزرگواراها کجاست.....
روم نشد ازش عکس بگیرم و فقط تونستم یه دست برای خداحافظی براش بلند کنم....
عزیزان ،دلم نیومد این خاطره رو که دیروز برام اتفاق افتاد براتون تعریف نکنم...
ولی به والله قسم، که عین واقعیت رو براتون تعریف کردم,و به همون خدا قسم که با خودم عهد کردم تا روزی که زنده هستم حتی برای یه لحظه پشت رهبرم و کشورمو هیچ وقت خالی نکنم....
سرتون درد آوردم...
✍بنده ی حقیر
منصور یوسف زاده
شنبه 29 خرداد 1400