◾حضرت مسلم بن عقيل عليه‌السلام را دخترى یازده ساله بود به نام«حمیده»كه با دختران امام‌حسین‌ عليه‌السّلام مى زيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت. چون امام حسين عليه السّلام خبر شهادت مسلم عليه السّلام شنيد قَامَ الْحُسَيْنُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ جَاءَ إِلىٰ الْخَيْمَةِ فَعَزَّزَ الْبِنْتَ، وَ قَرَّبَهَا مِنْ مَنْزِلِهِ، فَحَسَّتِ الْبِنْتُ بِالشَّرِّ ▪️به خیمه آمد و دختر مسلم را پيش خواست و دست نوازشى بر سر او کشید.دختر مسلم احساس امر ناگواری کرد. لِأَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ قَدْ مَسَحَ عَلىٰ رَأسِهَا وَ نَاصِيَتِها،كَمَا يُفْعَلُ بِالْأَيْتَامِ ▪️چراکه دایی‌اش،گاهی دست بر روی سر او می‌کشید همان‌گونه که سر یتیمان را نوازش می‌کنند‌. لذا عرض كرد:يابن رسول اللّه!با من ملاطفت بى پدران و عطوفت يتيمان دارى.مگر پدرم را کشته اند؟ فَلَمْ يَتَمَالَكِ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ قَالَ:يَا اِبْنَتِي!أَناْ أَبَوكِ،وَ بَنَاتِي أَخَوَاتُكِ ▪️امام حسين عليه السّلام دیگر نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد،پس شروع به گریه کردن نمود و فرمود:اى دخترم!اگر مسلِم نباشد،من پدر تو هستم و دخترانم مثل خواهرانت هستند. دختر مسلم ناله‌ای سر داد و شروع به گریه نمود.دیگر فرزندان مسلم آه سردی کشیدند و به شدت گریستند و عمامه ها را از روی سر بر زمین گذاشتند. 📚معالي السّبطين،ج ۱ص۲۶۶ 📚المنتخب،ج۲ص۳۷۲ 📚الدّمعةالسّاكبة،ج۴ص۲۴۷ 📚أسرارالشّهادة،ص۲۵ https://eitaa.com/samsam_almontaghem