📜 نهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰مدینه دیگر در سکوت نبود•••
🔰مدینه اشک و ماتم بود در عزای خامس آل کسا•••
- محمد حنفیه گفت:
"نور چشمم کجاست، حسین نازنین برادرم کجاست؟"
+ سیدالساجدین گفت:
"عمو جان! یتیم باز گشتم به مدینه!"
🔹ام سلمه، ام المومنین، با تربت به خون نشستۀ حسین، در شهر گذر می کرد و تاب غمِ حسین را نداشت.🔹
•••ام البنین، هراسان سوی بشیر شتافت•••
~ بشیر گفت:
"ام البنین، پسرت عبدالله شهید شد."
^ گفت:
"مرا از حسین آگاه کن."
~ گفت:
"دیگر پسرانت، عثمان و جعفر، در کنارش شهید شدند."
^ گفت:
"از حسین بگو."
~ گفت:
"دستان عباس را قطع کردند و او هم شهید شد."
^ گفت:
"رگهای قلبم را ریش کردی، پسران من و هر کس زیر این آسمان بلند، فدای حسین، از حسین برایم بگو."
~ گفت:
"حسین، بخون غلتید."
🔺ام البنین صیحه ای کشید و بیهوش شد.🔻
🔹زینب در سکوت، با فاصله از حرم ایستاده بود•••
🔹اشک می ریخت و در دلش غوغا بود•••
🔹با تمام توان، نگاه به حرم جدّش دوخته بود•••
•••آرام آرام حرکت کرد به سوی حرم•••
🔸با رنجی که بر دوش می کشید، افتان و خیزان به حرم رسید🔸
•••تمام رمق را بخشیده بود در این سفر•••
🔹حتی فرصت نکرده بود، که برای شهادت فرزندان اش محمد و عون مویه کند•••
🔵هَمُّ و غمَّش همه حسین بود و راه حسین.🔵
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده