#قسمت_سیزدهم
#افق
چشم هایم درست و حسابی گرم نشده که سر صدایی های از از طبقه ی بالا مرا به آنجا کشاند اعظم خانم دستپاچه راه می رفت چشمش که به من افتاد زیر لب زمزمه کرد محمد رضا ، محمد رضا حالش بده شده
به سمت ایوان رفتم با حالتی پرسشگرایانه
پرستار کجاست ؟
طیبیه خانم بالای سر محمد رضا هست
وارد اتاق شدم خانم پرستار همه ی تلاشش را می کرد تا بتواند عفونت بدن محمد رضا را کم کند و مرهم ها را تعویض کند اما زخم کاری تر از این حرف ها بود .
چه کمکی می تونم به شما بکنم ؟
نیازمند دارو هستیم اما نمی دانم با وجود حکومت نظامی چطور می توان تهیه کرد ؟!
در فکر فرو رفتم احساس کردم مغزم قفل کرده است این موقع شب چه کسی می تواند از خانه بیرون برود بخصوص من که فراری هستم .
پرستار معطل نکرد و جمله اش را تکرار کرد چه کار می کنید شما برا خرید دارو می روید یا من بروم ؟
اعظم خانم آکنده از خجالت طیبه خانم اگر شما زحمت بکشید بهترهست این خانه نیاز به یک مرد دارد
نویسنده : تمنا 😍🌱