غروب چهاردهمین روز مهمانی:
🌹🌙🌹🌙🌹🌙🌹🌙
گفتم:
نمیدانم چرا بین این همه چیزهای تکراری، دلگیری غروب های جمعه ام دست نخوره و بکر مانده است.....
سرش را بالا آورد
پوزخندی زد و گفت:
عشقت چطور رفیق؟؟؟
عشقت هم بکر و دست نخورده مانده است؟؟؟
و من جوابی نداشتم برایش.....
اگر میگفتم عاشقم
اعمالم جوابی خلاف آن
را میداد...
اگر میگفتم فارغم
تکلیف بی قراری های جمعه ام چه بود؟؟
دست بر شانه اش گذاشتم و گفتم:
خودم را نمیدانم...
اما خیالم از عشق صاحبم راحت است
که اگر نبود دوست داشتن او،
حالا کنار سفره ی خدایم نبودم.....
دعا کن که من هم عااااشق شوم
"اللهم عجل لولیک الفرج"
https://eitaa.com/samtekhodababaali