سمت خدا حب خدا
#زندگی_بهتر 🔮 #قسمت ۱۶۹ شخصی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‏فرماید که من خدمت حضرت عرض ک
🔮 ۱۷۰ 🌸درباره‎ی ناز اولیاء خدا چی بگیم که اصلا به این سادگی حاضر نمیشن به کسی دستور بدن ! ⛔️حاضر نمیشن کسی رو به غلامی بپذیرن ! تا شما بخوای بری میگن بفرمایین ، به این سادگی اصرار نمی‏کنن کسی دستورشون رو بپذیره ! یکی از دلایل تأخیر در ظهور هم همینه ✨انقدر باید آمادگی در تسلیم به امر حضرت بالا بره 〰〰〰 تا ظهور اتفاق بیوفته ! 🍀یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام که خیلی آقا رو دوست داشت خیلی آدم واردی هم بود، وقتی داشت میومد کربلا به امام حسین یاری برسونه نوحه می خوند بهش گفتن حالا چرا نوحه خونی می کنی؟ حالا که آقا نبردشون شروع نشده، ان شاء الله به فتح و نصرت و این‏ا ختم بشه می‏گفت نه، من می‏دونم این راهی که ما داریم میریم آخرش شهادته ! و من جز برای شهادت نیومدم ، خلاصه خیلی قشنگ این مطلب براش روشن بود می‏خوام بگم انقدر آدم واردی بود ⛺️بالاخره با رفقای خودش رسیدن کربلا... حالا ایشون لیدر اونا بود دیگه ☺️ گفت من برم از آقا ابا عبدالله الحسین اجازه بگیرم یه آذوقه‏ ای برای خونوادم کنار گذاشتم اونو برسونم و برگردم چون می‏دونم خونوادم بعد از من کسیو ندارن! گفتن برو! ⛺️ رفت تو خیمه‏ ی حضرت وقتی اومد بیرون داشت گریه می‏کرد گفتن چی شد آقا اجازه داد؟ گفت آره آقا اجازه داد 😢 گفتن پس چرا گریه می‏کنی ؟!! گفت فدای غربت ابا عبدالله الحسین بشم که وقتی به من اجازه داد ، برگشت گفت طرماح داری میری زود برگردیاااا ! طرماح می‏دونست اهل بیت به این سادگی این کلمه رو به کسی نمیگن مگه این که خیلی غریب شده باشن، این قدر معرفت داشت که وقتی رفت به تاخت برگشت 🏇 ولی وقتی برگشت که سر مطهر ابا عبدالله الحسین از بدن جدا شده بود 😣 دیگه هر چی شمشیر کشید کسی لطف نکرد اونو ملحق کنه به امام حسین و میگن "طرماح" تو کربلا شهید نشد! حالا هی خاک بریزه رو سرش و بگه آقا تو چرا به من اجازه دادی؟! می فرماین خودت اجازه خواستی دیگه! خداوند در آیات قرآن می‏فرماید؛ پیغمبر من! اونایی که از جنگ سستی کردن دفعه ‏ بعد اونا رو با خودت نبریشوناااا ما الان فکر می‏کنیم خدا به اونا یه امتیازه داده 💯 می‏فرماید نخیر ! اینا رو نبر، اینا "لیاقت ندارن" برن جنگ دیگه بهشون دستور نده بیان جنگ ! یا ابا عبدالله شما ما رو با خودت ببر به ما دستور بده ! مثل قاسم ابن الحسن که شب عاشورا هی نگران دور عمو می‏گشت💫 یه بچّه‏ ی 13 ساله ولی این حرفا رو می‎فهمه، آقا منم بناست کشته بشم یا نه؟ پس من چی؟ 😔 قاسم ابن الحسن یه دفعه یه احساسی می‏کنه که نکنه من مولا ندارم این جا غریبم، این‏ا همه صاحبی دارن مولایی دارن، عمو منو رها کرده ! انقدر اصرار کرد تا عمو برگشت نگاه کرد به حضرت قاسمو صدا زد عزیز دلم مرگ پیش تو چگونه است؟ الا لعنة الله علی القوم الظالمین ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋⃟https://eitaa.com/samtekhodahobekh