🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 واقعی و بسیار جذاب شصت و چهارم چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم .... روز حرکت رسید دلم نمیخاست برم تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم نرفتم 😭😭..... برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی هرچیز میخواد تو نداری دلم تو اون لحظه میخواست.. تو اتاقم داشتم گریه میکردم 😭💔 که گوشیم زنگ خورد با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید صدا:سلام ببخشید ؟ -بله خودم هستم صدا: ببخشید مزاحمتون شدم هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵ اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه .... -بله آقای مردانی حتما ....😍 محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟ آقای مردانی:بله عالیه اتفاقا جمعه پنجم روز شهادت آقامحرم هست -ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟ تازه شهید شدن آقای مردانی:بله ، مدافع هستن .... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر مجاز است : بانو....ش