خاطرات کوتاه از شهید نبی الله توحیدی 🍀🌷 🌺دوست شهید عباس اسماعیلی : ایشان از جلسات معنوی خودشان چیزی بازگو نمی کردند مثلا به خاطرم می آید در ایام امتحان بود و ما شب برای خواندن درس ها تا دیروقت بیدار می ماندیم و چند ساعتی استراحت می کردیم و بعد صبح فردا برای امتحان آماده می شدیم. دیدم که ایشان وضو گرفت و به من گفت می خواهم بخوابم. بعد از 20 دقیقه، نیم ساعت دیدم چراغ آن اتاق روشن است. رفتم تا ببینم چه کار می کند دیدم مشغول خواندن نماز است. با خودم گفتم به من می گوید استراحت کن و خودش در حال راز و نیاز است. بدون اغراق باید بگویم که نماز جمعه رفتن را شهید به من یاد داد. 🌹روزی مهمان ایشان بودم و با هم ملاکلا بودیم. ایشان بابل وطن دومشان بود و چون کریم کلا نزدیک فریدونکنار بود کریم کلا را وطن اول خود می دانستند و یک هفته برای اقامه نماز جمعه به بابل و هفته دیگر به فریدونکنار می رفتند. به ایشان گفتم که به محلتان کریم کلا برویم تا من آنجا را ببینم و با دوستان و بستگانتان آشنا شوم. به من گفت یک شرط دارد تا شما را به کریم کلا ببرم و آن اینکه ابتدا با هم به نماز جمعه برویم و من هم قبول کردم و صبح زود راه افتادیم و حدود 15 کیلومتر را پیاده تا فریدونکنار رفتیم و هر نیم ساعت به عقب نگاه می کردیم که ماشین یا تیلری هست یا نه. اما هیچ خبری نبود. من نمی دانستم که این مسافت طولانی را باید طی کنیم که اگر می دانستم چه بسا حاضر نمی شدم تا با شهید بروم. ایشان به نماز خیلی علاقه داشتند. 🌺 🌸🍃 🌼🍃🌼 🌺🍃🌺🍃 @sangareshohadababol