🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 شهدای غریب(شهید رضایی)۳ طبق قانون آنها ، وقتی نگهبان وارد آسایشگاه می‌شد همه باید سرشان پایین باشد. کسی حق نگاه کردن به چهره نگهبان را نداشت. اگر نگاه کردن هم آزاد بود کسی تمایل به همچشم شدن با جلادان بعثی را نداشت. از سمت راست یعنی طرف پنجره‌ها شروع می‌کند ، دیدی می‌زند و به انتهای آسایشگاه می‌رسد. در بازگشت سمت دیگر آسایشگاه ، محمد را فرا می‌خواند. ـ مـحـمـد ، رمـضــــــان* محمد پاسخ می‌دهد علی آمریکایی باورش نمی‌شود . باتوجه به توصیفی که از او شنیده انتظار دارد با فردی میانسال و در حد و قواره خودش مواجه شود. تمام محاسباتش به هم می‌خورد زورش می‌آید قبول کند که جوانی که تازه پا به سن بیست سالگی گذاشته با جثه‌ای متوسط گرداننده گروهی غواص دریادل و خط شکنی باشد که خواب را از چشم صدام و حزب بعثش گرفته باشند. غرولند کنان او را به بیرون هدایت می‌کند. هنوز چند قدمی از آسایشگاه دور نشده که باز می‌گردد تا لباسهایش را از روی سیم خاردار بردارد. علی آمریکایی عجله دارد و فریاد می‌زند یالله اِسرع . شهید رضایی مهلتی ندارد از روی عجله به اشتباه پیراهن دوست دیگری( حمید رضا مغنی اهل اصفهان) که شبیه و هم شکل لباس خودش بوده بر می‌دارد و آنها را می‌پوشد . لباسی سفید با خطوط قهوه‌ای روشن. لباسهایی که تازه شسته و هنوز خیس هستند. اجازه بستن دکمه‌های پیراهنش را نمی‌دهند . از طرفی جراحت دست چپ ایشان هنوز التیام نیافته و به علت عدم رسیدگی بی‌حس و کارایی لازم را ندارد. خیلی عجله دارند مثل گرگ تشنه خونند. با توجه به محل اسکان عدنان و علی آمریکایی در بند یک و دو او را به حمام بند یک و دو منتقل می‌کنند . آن دو جانی فرصتی برای بازجویی قبل از شکنجه ندارند. در زیر ضربات کابل بازجویی می‌کنند. اطلاعات روزهای عملیات بعد از گذشت حدود پنج ماه از آن روزها به چه کارشان می‌آید!! * محمد ـ رمضانعلی ـ غلامحسین ـ رضایی ، یعنی محمدابن رمضانعلی ابن غلامحسین این شیوه فراخوانیِ اسامیِ افراد در ارتش عراق است. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊