❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 46
رفتم با ستاد تماس بگیرم و درخواست نیرو کنم که کاکا قادر صدایم زد: «تو اینجا بمان. خودم میرم جلوشان را میگیرم!»
او که در جنگ با دموکراتها مهارت خاصی داشت با دو نفر رفت و من با یک نفر دیگر در پاسگاه ماندیم و با تیربار آماده دفاع شدیم. آن سوی جاده، رودخانه مهاباد در جریان بود و پشت رودخانه، جنگلی بود که دموکراتها از همانجا تیراندازیشان را به سمت ما آغاز کردند. آنها حدود دو کیلومتر مانده به ما از ماشینها پیاده شده و به جنگل رفته بودند تا از آنجا درگیر شوند. کاکا قادر همان طرف رفته بود. او تیراندازی دقیقی داشت و زرنگ و جسور بود. تعداد دموکراتها چندین برابر ما بود و براساس تجربه میدانستیم در طول روز بیش از یک ربع درگیریشان طول نمیکشد. آنها هم میدانستند مدت زمان رسیدن نیروی کمکی از ستاد ما چقدر است. در این مدت تردد ماشینها از جاده کاملاً قطع شده و صدای بی وقفه تیراندازی منطقه را پر کرده بود. بعد از یک ربع سروصدای تیراندازی فرو نشست. ما از سنگر بیرون آمدیم و کاکا قادر همراه دو سه نفری که با او رفته بودند، بازگشت. کسی از نیروهای ما صدمه ندیده بود و از تلفات دموکراتها هم بیخبر ماندیم. نیروهای کمکی از ستاد رسیدند ولی درگیری تمام شده بود و نیازی به حضورشان نبود.
با این روند، رفته رفته زمینۀ تضعیف دموکراتها فراهم میشد. اتخاذ برخی سیاستها هم در همراهی مردم عادی و همکاریشان با ما مؤثر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊