❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 158
برای همین من و عبدالحسین اسدی با هر کس به لحن و ادای خودش حرف میزدیم و مزه پرانی میکردیم. معمولاً برای بچه های ترک زبان، صحبت کردن در جمع سخت بود به جز کسانی که اهل جلسه و یا قاری قرآن بودند و تعداد این قبیل نیروها نسبت به جمعیت رزمنده ها کم بود. بنابراین، من و اسدی با هر ادایی که بلد بودیم بچه ها را می خنداندیم و جو سنگین جمع می شکست. بچه ها از مجلس گردانی ما خوب استقبال میکردند. از همان جلسه ها بود که قضیه لورل و هاردی هم شروع شد، اسدی قبلاً در دو فیلم بازی کرده و با تئاتر هم آشنایی داشت. بیشتر وقتها که با مینی بوس از اهواز به دزفول می آمدیم، اول کرایه ماشین را که دوازده تا پانزده تومان بود، میدادیم و بعد برای اینکه مسیر یک ونیم تا دو ساعته را بیکار نباشیم اسدی دست به کار میشد و برای من و خودش نقش مینوشت. او قدبلند و کمی چاق بود و من در آن ایام خیلی لاغر بودم، شدیم زوج کمدی چاق و لاغر! رفته رفته بعضی کارهای لورل و هاردی را هم تقلید کردیم، او مرا «لورل» صدا میکرد و من او را «هاردی». عبدالحسین اسدی آدم باصفایی بود. با اینکه سن و سالش بیشتر از ما بود و حدود 35 سال داشت اما متواضع بود و خوب با جوانها تا میکرد. اهل بندر شرف خانه بود و میدانستیم یکی از برادرانش قبلاً شهید شده است. خلاصه در آن جلسه ها بچه ها نماز و احکامشان را یاد گرفتند، من و اسدی هم اسامی لورل و هاردی نصیبمان شد!
آن روزها، مانورهایی که برای آمادگی نیروها انجام میشد سطح کیفی خوبی داشت. من مانورها را به اندازه عملیاتها مهم میدانستم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊