سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 234 هیچوقت به ما نمیگفتند امشب آقا مهدی یا افراد دیگری برای دیدن مانور و آموزش خواهند آمد چون طبیعتاً آن شب همه بیشتر دقت میکردند و میزان نظم و توجه ما در طول آموزش به دست نمی آمد. فقط میگفتند: «فرض کنید شب عملیات است.» بچه ها واقعاً عالی کار میکردند، درست پارو میزدند و دقیق و بیصدا حرکت میکردند. چند بار به ما گفتند: «دیشب از قرارگاه آمده بودند. دستتان درد نکند! از فلان آبراه که عبور میکردید اصلاً معلوم نبود آنجا بلمی هست و نیرویی. دست مریزاد!» ترکیب بلمها متفاوت بود گاه سه نفره و اغلب پنج نفره. در بعضی بلمها، تیربارچی بود و در بعضی آر.پی.جی زن. روی چند بلم نیز دوشکا وصل کرده بودند که کنترل این بلمها خیلی مشکل بود و حفظ تعادل آنها مهارت فوق العاده ای میخواست. در این مدت همه مقید به رعایت تذکرات حفاظتی بودیم. هیچکس از منطقه جیم نمیشد و حتی بعضی از بچه ها که به تماس تلفنی با خانواده هایشان مقید بودند و از آنجا راحت می توانستند به سوسنگرد بروند، این کار را نمیکردند. در آن مدت که متوجه حساسیت اوضاع بودیم اصلاً فکر در رفتن را هم نمیکردیم. تنها رابط ما با بیرون یکی از بچه های تدارکات بود که نامه های بچه ها را می آورد. یک روز آمد و همراه نامه به یکی از بچه ها، خبر فوت پدرش را داد اما او حتی برای تماس تلفنی در آن شرایط هم عقب نرفت. بچه ها تا این حد برای حفظ عملیات مایه میگذاشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊