سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣4⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 448 میترسیدم عراقی هایی که در منطقه مانده بودند برگشته و درگیر شوند. اول صبح چند عراقی را که توی آب کز کرده بودند، گرفته بودیم و حالا این درگیری غیر منتظره فکرمان را مشغول کرده بود. درگیری چنان شدتی داشت که گاهی یک طرف درگیر روی کپه های خاک پیش میرفت و دقایقی بعد با فشار طرف مقابل عقب می نشست. آر.پی.جی زنهای دو طرف با جسارت برمی خاستند و مواضع طرف مقابل را هدف می گرفتند. به کسی که بغل دستم بود گفتم: «باور کن اینا هر دو طرف خودی ان!» ـ از کجا میدونی؟! ـ به جز بچه های خودمون کسی نمیتونه اینجا اینطوری بجنگه! بالاخره دقایقی بعد، آن آتش هم فروکش کرد و بعد فهمیدیم یکی از طرفین دسته فرج قلیزاده از گروهانهای ما بود و دیگری از لشکر 25 کربلا! آنها در حین درگیری و پیشرَوی و پسرویها از همدیگر اسیر میگیرند و متوجه ماوقع میشوند. در آن آتش بچه ها تلفات هم داده بودند و گویا مسئول مخابرات لشکر 25 کربلا همانجا شهید شده بود. از این ناهماهنگی ها در عملیات زیاد پیش می آمد. شب قبل هم وقتی بچه ها عراقیها را در دشت دنبال میکردند، رحیم غفاری و چند نفر دیگر با رگبار بچه های لشکر 25 کربلا به شهادت رسیده بودند. شهادت مظلومانه رحیم در آن مرحله دلم را سوزاند. برای پیشگیری از چنین مواردی اقداماتی هم انجام میشد، اغلب اسم رمز داده میشد؛ کلماتی مثل «چاقو» که شامل حروفی میشد که عربها در زبانشان ندارند و نمیتوانند تلفظ کنند اما این هم زیاد مؤثر نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊