سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 460 ـ اصلاً به هر کی میخوای برو بگو لااقل سیب زمینیها رو بده! در نهایت پررویی نیم گونی سیب زمینی گرفتیم و به چادرمان آمدیم، هر صبح سیب زمینی خوران داشتیم! سه چادر کنار هم زده بودند که یک چادر را به عنوان تدارکات با پرده از دو چادر دیگر جدا کرده بودند. دو چادر دیگر محل زندگی و استراحت بچه ها بود. یک روز به بچه ها خربزه دادند. یک خربزه اضافی ماند و قرار شد آن را تا فردا در تدارکات نگه داریم. یکی از بچه ها ـ که همه نوع شلوغی از او سر میزد و البته موقع عملیات ترسش بر شلوغ یاش چربیده و فرار کرده بود ـ وقت خواب به من گفت: «سید! بیا بریم خربزه رو برداریم.» بهش توپیدم و گفتم: «یعنی چی؟ اون مال همه اس!...» بیچاره شرمنده شد! نیمه شب من و یعقوب به قصد پاتک زدن به خربزه بیدار شدیم. اگر از داخل چادر برش میداشتیم معلوم میشد برای همین رفتیم بیرون. یعقوب نگهبان ایستاد و من گوشۀ چادر را بلند کردم و خربزه را از یخچال کائوچوئی برداشتم. همان وقت یکی از بچه ها که در حال بازگشت از نماز شب بود ما را دید. او را هم مهمان کردیم و سه تایی دخل خربزه را آوردیم! بعد نماز صبحمان را خواندیم و سر جایمان برگشتیم. صبح صدا بلند شد که یکی خربزه رو خورده! من هم رحم نکردم و گفتم: «من میدونم کی خورده! میخواید بگم کی این کارو کرده!» آن بنده خدا قسم میخورد که خبر ندارد؛ میگفت: «حرفهای تو شرمنده ام کرد سید! میخواستم برم اما نرفتم!» بچه ها رضایت دادند و گفتند: «باشه! هر کی خورده حلالش میکنیم. فقط بگه کار کی بوده!» خودمان را لو ندادیم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊