سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 502 ـ چرا گریه میکنین؟! ـ آقا سید! شما چرا ما رو میفرستین به اون گروهان؟! ـ آخه شما غواصی رو خوب یاد نگرفتین! ـ آقا سید! این چند روز باقی مونده که ما اینجا هستیم هر بیست وچهار ساعت شبانه روز در اختیار شماییم. هر وقت و هر چقدر میخواهید دستور بدید به ما آموزش بدن. قول میدیم تو همین فرصت مونده غواصی رو یاد بگیریم. درخواستشان با عقل جور درنمی آمد. گفتم: «نمیشه، غیر ممکنه!» اما آنها اصرار میکردند که اگر شما بخواهید میشود. من نه میتوانستم آنها را نا امید کنم و نه وقت کافی برای ادامه آموزش بود، اما در مقابل اصرارشان کوتاه آمدم. با خودم گفتم: «یک روز با اینها کار میکنیم ببینیم چه میشود؟!» قرار شد یک روز با آنها کار کنیم. مشکلشان در رفتن زیر آب بود وگرنه شنای معمولی را بلد بودند. آن روز دیگر آموزش کلی نیروها تمام شده بود. در واقع بچه ها بعد از آموزش فشرده، سه روز وقت استراحت داشتند و عمده کارشان تمرین برای حفظ تعادل وزن در آب بود. از آنجا که مجموع وزن اسلحه و مهماتی که بچه ها با خود می بردند نسبت به وزنی که لباس غواصی تحمل میکند سنگین تر بود، بچه ها توی آب فرو میرفتند و لازم بود به طریقی تعادل حفظ شود. کمربندهای پلاستیکی میتوانستند این مشکل را تا حدی حل کنند اما از طرف لشکر هر چه در اهواز گشته بودند، نتوانسته بودند از آنها پیدا کنند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊