اما وقتایی که باهم قهر نبودیم، واقعا حالم خوب بود:)🤦🏾‍♀️ از رفتارای موقع حال بدیم‌ نادم و پشیمان بودم و میخاست گریممم بگیره از تصور اینکه عمو‌و زنعموم فقط صلاحم رو میخاستن با حرفاشون و ولی من مثل یه جوون نادان ‌و جاهل باهاشون رفتار کردم..🚶🏽‍♀️ گاهی خدا مشکلاتِ عجیب زندگی غیر مذهبیای اطرافم رو بهم خیلی واضحح نشون میدادو پرام میریخت..! شاید برای اینکه نتیجه گیری های ذهنیم رو‌ یکم تغییر بدم و بیشتر نقاط مثبت شرایط رو‌مخ خودم رو ببینم!:)🚶🏽‍♀️.. نقاط مثبت مثلا بارز ترینش تعصبی نبودن خانوادم.. شکاک و بدبین نبودنشون .. عاطفی بودنشون .. اهمیت دادنشون به حلال و حروم و خداشناس بودنشون... و خلاصه امنیت و آرامشی که تو اون خونه داشتم:) مخصوصا وقتایی که سرم رو پای عموم بود و با دست پدرانه اش نازم میکرد واقعا انگار اون لحظه هیچییی دیگه از زندگی نمیخاستم و خوشبخت ترین دختر دنیا بودم:)