✅خاطره دوستان از پیاده روی کربلا: از شهر کوت که داشتیم رد میشدیم، جلوی ما را گرفتند که باید بیایین منزل ما و شب استراحت کنید. هرچه گفتیم وقت نداریم گوش ندادند و به زور ما را همراه حدودا نه نفر سوار 🛻 وانت کردند و راه افتادیم. 🤐 حدود ۴۵ دقیقه در بیابان حرکت میکردیم در دل شب، و ناخوداگاه ترس کل وجودمون را گرفته بود که 🙃 آقا اینا داعشی هستن. کجا ما را میبره. مشغول همین فکرها بودیم که به یک روستا رسیدیم. روستای نیمه خراب شده که مشخص بود جنگ زده است. در روستا از این کوچه به اون کوچه تا رسیدیم داخل کوچه و دیدیم چند مرد عرب ایستاده منتظرند و ما ترسمان بیشتر شد. گویا کلا چند خانوار بیشتر در این روستا نبودند. وقتی پیاده شدیم ، آنها امدند جلو برای 👬خوشامدگویی و استقبال. 😔 همه رفتیم منزلشان. چه منزلی! از کل لوازم زندگی فقط یک فرش داشتند وسط اتاق و چند عدد پشتی. 👈 فقر از در و دیوار بیرون میزد. 🍲 سفره را پهن کردند چه سفره ای. همه چی داشت در حد بضاعتشان.و بعد 🍎میوه... بعد از غذا به زور جوراب هایمان را درآوردند که بشورند. 🛁آب نداشتند و به جاش تانکر بود. آفتابه اورده بودند و به ما گفتند باید بروید حمام. هرچه گفتیم نیازی نیست گفت باید بروید. و همه بچه ها با افتابه حمام کردند. 🛌 و شب جا انداختند و خوابیدیم . ☀️ صبح که پاشدیم سفره انداختند و هرچی داشتند اوردند برای صبحانه، سفره شاهانه. و در اخر که خواستیم بیاییم نمیذاشتن و میگفتند باید امروز هم بمانید که با اصرار ما کوتاه امدند و گفتند سال دیگه باید ۵۰ نفری بیایید منزل ما. و در اخر باز ما را با ماشین به لب جاده آوردند. . های پیاده روی اربعین