❣در منطقه، بستان گلو درد شديدي گرفته بودم. از خدا خواستم که در اين شهر غريب زود شفا پيدا کنم و زمين گير نشوم. همان شب، در خواب پيامبر اکرم(ص) را ديدم، گويي حضرت انتظار مرا مي کشيد. يک نفر مرا به مسجدي دعوت کرد و گفت حضرت منتظر شما هستند. وارد شدم و گفتم کجا هستند، گفت آنجا دارند مي آيند. پيغمبر يک جمال نوراني داشت که در وصف من نمي گنجد. يادم است شال و عمامه اي سبز به سر و گردن انداخته بود. به پاي حضرت افتادم تا پاي ايشان را ببوسم که حضرت نشستند و مانع من شدند. نا خودآگاه گريه مي کردم، چيزي يادم نبود، نه شهادت، نه جنگ و نه پيروزي! گفتم يا رسول الله روز قيامت من را شفاعت مي کنيد! فرمودند اگر خودت را به من برساني من تو را شفاعت مي کنم... از خواب پريدم، براي يکي از دوستان خوابم را تعريف کردم، گفت تو در اين عمليات شهيد مي شوي! ☝️وصیت نامه صوتی حاج شیرعلی سلطانی 🌹🌹🌿🌹🌹 هدیه به شهيد شيرعلي سلطاني شيرازي صلوات🕊🌹🕊