❣شهادت فیروز برایم شده بود بغضی گلو گیر... چهار سال از شهادتش می گذشت و من هنوز لباس سیاه به تن داشتم, هر بار به خوابم می امد زبان به شکوه باز می کردم که چرا رفتی و ما را تنها گذاشتی... تا ان شب. تنها نبود, اقایی نورانی و سبز پوش هم با فیروز به خانه ما امد و کنار فرزندام نشست و دست محبت به سر انها کشید. فیروز گفت؛ من هر چه می گویم رفتنم دست خودم نبود باور نمی کنی.من هر بار به اذن و اجازه مولایم صاحب الزمان به جبهه رفتم. این بار اقا لطف کردند با من به خانه من امدند, هر سؤالی داری از اقا بپرس! مبهوت به فیروز و مهان نورانی اش خیره شدم. بعد از چند دقیقه بلند شدند. دنبالشان تا کوچه رفتم. کوچه غرق نور شده بود... ان صبح که بیدار شدم, قبل از هرچیز لباس سیاهم را برای همیشه از تن کندم. بعد تصمیم گرفتم در تمام مشکلات به اقا صاحب الزمان(عج) متوسل شوم. 🌿🌺🍃🌺🌿 هدیه به ارتشی شهید فیروز منزه صلوات ↘ تولد:۱۳۳۲/۱۱/۱۰-نی ریز فارس شهادت:۱۳۶۳/۳/۸🕊🌹🕊