سرمست مِی عشقم ، پیمانه نمیبینم ،
آن زلف پریشان را ، در خانه نمیبینم ،
از خویش جدا گشتم ، تا خویش در او بینم ،
حقا که به غیر او ، فرزانه نمیبینم ،
هر لحظه مرا داغیست ، از آتش هجرانت ،
هیهات در این محفل ، پروانه نمیبینم ،
آن حور پری رخ را ، در خواب گران دیدم ،
زین باب که مجنون را ، دیوانه نمیبینم ،
درچشمِ سخنگویت، صد منظر و صد دریاست ،
جز شعر در آن دریا ، دردانه نمیبینم ،
ای گلشن و باغ من ، ویرانه شدم از تو ،
باز آی ، که بیش از خویش ، ویرانه نمیبینم
زآن زلف سیاه تو ، عمریست به هجرانم ،
یک موی زِ ، آن طره ، در شانه نمیبینم ،
در سینه نهان کردم ، از وصف توو ، دیوانی ،
مستانه نوشتم من ، افسانه نمیبینم ،
هرگز نشود از جان ، یک دم خبری مارا ،
جان در پِی جانانست ، جانانه نمیبینم ،
زان روز که از لعلت ، مارا قدحی سَر شد ،
مستانه فتادم من ، مستانه نمیبینم ،
در دفتر عمر مااا ، جز هجر نمیباشد ،
میسوزم و میسازم ، پایانه نمیبینم ،
چون هست دلت محرم ،دردم بشنو یک دم ،
راحم چه کند با غم ؟ جانانه نمیبینم ،
راحم_تبریزی